شنبه ۷ اکتبر ۱۹۵۹ که میشه ۲۴ مهر ۱۳۳۸ توی لمبث، یکی از محلههای مرکز شهر لندن، اریک و جولی کول صاحب یه پسر شدن که اسمشو «سایمون» (یا در واقع «سایمن») گذاشتن. (همین اول یه توضیحی بدم: من خیلی مونده بودم بگم «سایمون» یا «سایمن»، با افراد زیادی در این مورد صحبت کردم که نظرها متفاوت بود و هرکسی دلایل خودش رو داشت. در نهایت تصمیم گرفتم «سایمون» صداش کنم.) این، «سایمون» خان، از همون اول شروع کرد به دردسر درست کردن! مادرش میگفت خیلی سخت به دنیا اومده و اون شب براش یه مشکلاتی بوجود آورده. مادر سایمون، یه رقاص بالهی سابق و پدرش هم مشاور املاک بود و البته دستی هم توی صنعت موسیقی داشت. سایمون، دو برادر و یک خواهر ناتنی بزرگتر از خودش داشت. خانودهی اونا یه کالسکهی صورتی رنگ داشتن و برادر بزرگش، تونی، سایمون رو با کالسکه میبرد توی خیابون و راه میبرد. این وسط بازیش هم میگرفته و یهو سرعت رو زیاد میکرده تا یکم هیجان به بچه تزریق کنه! سایمون به شوخی تعریف میکنه که اولین خاطرهش از تونی زمانی بود که یادش میاد داشت کالسکهی سایمون رو با سرعتی اندازهی ۱۰۰-۱۵۰ کیلومتر بر ساعت توی پیادهروها هل میداد! ۲ سال بعد نیکولاس، برادر کوچیک سایمون، هم به جمعشون اضافه شد. ینی عین هم بودن! با لباسای همشکل و موهای شبیه به هم. دو تا بچهی شر به تمام معنا که سایمون چون بزرگتر بود معمولا شیطونیهاش بیشتر به چشم میومد! مثل قریب به اتفاق بقیهی برادر و خواهرهای تقریبا همسن، شدیدا با هم رقابت داشتن و کلا بساطی بود! البته سایمون هم از این شرایط بزرگتر بودنش استفاده میکرد و کارایی که میخواست انجام بشه رو با کمک نیکولاس انجام میدادن! قشنگ سوءاستفاده میکرد ینی! براتون از سنین قبل از مدرسهش یه مثال بگم. سایمون که حدود ۴-۵ سالش بود، یه بار شب کریسمس وقتی خودش رو زده بود به خواب، پدرش رو با لباس بابانوئل دید که اومده برای خودش و نیکولاس هدیه بذاره. همونجا بود که فهمید داستان بابانوئل یه افسانهس و دروغه. فرداش برای داداش ۳ سالهش داستان رو تعریف کرد و حقیقت رو برملا کرد. نیکولاس هم گریهش گرفت و گفت که دروغ میگی! سایمون هم برای اینکه حرفش رو ثابت کنه یه سال صبر کرد و یه برنامهی جانانه ریخت که به برادرش ثابت کنه قضیهی بابانوئل یه افسانهس. حالا برنامهش چی بود؟ که واقعا از یکی تو سن ۵-۶ سالگی بعیده. اون اومد به کمک برادرش نیکولاس، یه سری قوری و ماهیتابه گذاشتن بالای در ورودی اتاقشون و وقتی پدرشون میخواست بیاد تو، تا هدیهها رو براشون بذاره، اونها افتاد روی سرش و کلی سر و صدا درست شد و این دو تا بیدار شدن! حالا داستان رو فهمیده بودن، اما ولکن نبودن! چند روز بعد، دوتایی یواشکی رفتن توی اتاق زیر شیروونی که انباری خونه بود. لباس بابانوئل همونجا بود! پس در حالی که از دونستن حقیقت به وجد اومده بودن و حس میکردن خیلی به موقع از نادانی در اومدن، طی یک حرکت قهرمانانه توی انباریای که بیشتر وسایلش چوبی بود، لباس رو آتیش زدن! خاموش کردن آتیشی که سایمون و نیکولاس توی اون انباری و روی سقف خونه درست کرده بودن دردسر بزرگی برای خانواده شد. ولی خب سایمون ظاهرا خیلی پشیمون نیست از این موضوع! (حالا گوش کنید که با چه افتخاری از اون اتفاق میگه.)
محلهای که سایمون اینا توش بزرگ شدن یکی از محلههای نسبتا خوب لندنه به اسم «اِلستری». اونجا چندتا استودیوی مشهور فیلمسازی هست که بعضی فیلمهای هالیوودی رو اونجا ضبط میکردن و خب معمولا بازیگرهایی هم که میاومدن اونجا فیلم بازی کنن معمولا توی خونههای نزدیک اونها ساکن میشدن. بازیگرهای بزرگی مثل الیزابت تیلور، راجر مور، رابرت میچام، بتی دیویس و بقیه. یعنی میخوام بگم سایمون و نیکولاس توی محلهای بزرگ شدن که همچین آدمایی اونجا ساکن بودن. به واسطهی این که پدرشون هم توی هیئت مدیرهی یه کمپانی ساخت و پخش موسیقی بوده و همسایهی دیوار به دیوارشون هم یکی از مدیرهای ارشد وارنربرادرز، خانوادگی به بعضی از مهمونیهای آدمهای بزرگ و مشهور دعوت میشدن و خب این دو تا پسر بچه هم توی دست و پای این افراد رفت و آمد داشتن. همین باعث شد از همون بچگی سایمون به این فضا بیشتر علاقهمند بشه تا شغلهای دیگه. بزرگتر شدن و رفتن به مدرسه فقط برای مدت کوتاهی شر سایمون رو از خونه کم کرد! چون اصلا با محیط مدرسه و فلسفهی درس خوندن حال نکرده بود و میخواست به هر روشی از زیر این مساله در بره! توی مدرسه حوصلهش سر میرفت. به این فکر میکرد که حالا دیگه خوندن و نوشتن رو یاد گرفته و چیزی که میخواسته رو از مدرسه به دست آورده و دلیل این که باید ادامه بده تا بعضی درسا مثل شیمی رو بخونه متوجه نمیشد. مثل حسی که خود من نسبت به درس عربی داشتم. متوجه نمیشد وقتی قرار نیست در آینده حتی نزدیک ماشینتراش و دستگاههای چوببری بشه، چرا باید کار باهاشون رو یاد بگیره و امتحانش رو بده؟! ضمن اینکه چون درسش خوب نبود بعضی موقعها تنبیه یا مجازات میشد و همین مساله باعث ترس شدیدی درونش میشد و از نظر روحی فشار زیادی رو باید تحمل میکرد. نمیتونست برای تموم شدنش صبر کنه. در نتیجه کم کم روشهای مختلف پیچوندن مدرسه هر روز صبح توسط ایشون اجرا میشد! مادرش هم آدم قانونمداری بود و کلی حرص میخورد! اما ظاهرا این بچه به هیچ صراطی مستقیم نبود! خودش تعریف میکنه که یکشنبه شبها بدترین شبهای عمرش بوده. میگه یکشنبه شبها ساعت ۷ یه برنامهی مذهبی پخش میشده و سایمون از اون برنامه متنفر بوده. چون دقیقا بعد از تموم شدن اون برنامه مادرش دوتاییشون رو صدا میزده میگفته «سایمون، نیکولاس، برنامهی فرداتون رو جمع کردین؟ تکلیفی ندارید؟» از همون موقع سایمون شروع به برنامهریزی برای روش پیچوندن فردا میکرده! مثلا تعریف میکنه بعضی دوشنبه صبحها چایی رو میذاشته روی پیشونیش تا پیشونیش داغ بشه. بعد باباش رو صدا میزده و بهش میگفته: «انگار تب دارم.» (مادرش رو صدا نمیزده چون میدونسته اون میفهمه داستان از چه قراره!) بابائه هم که آدم راحتی بوده، سریع دست میگرفته که «جولی، انگار سایمون حالش خوب نیست تب داره!» میگه مادرم میاومده دست به سینه و عصبانی جلوم وایمیستاده میگفته «فیلمشه بابا!» اما در نهایت حقهش جواب میده و مدرسه رو میپیچونده. یکی دو ساعت بعد مثلا ساعت ۹-۱۰ صبح که دیگه آبها از آسیاب افتاد کم کم از رو تخت بلند میشده، به مادرش میگفته فکر کنم بهتر شدم و به بازیش ادامه میداده!
سایمون یه پسر لجباز و یک دنده بود و مهمترین خصلتش این بود که باید توی هر رقابتی برنده میشد. مادرش و برادرش تعریف میکنن از همون بچگی اینطوری بود که هر چیزی رو میخواست باید حتما به دستش میاورد! کاری نداشت چجوری! یا اصلا میشه، نمیشه؟! همه چیز رو هم به بهترین نحو میخواست. همیشه میخواست هرطور میشه اول باشه تو همه چیز. مثلا تعریف میکرد اگر وسطای مونوپولی بازی کردن حس میکرد که آخرش برنده نمیشه میزده زیر صفحهی بازی و بازی رو بهم میزده! البته اگر بانکدار بوده، شرایط متفاوت میشده و با پیچوندن مقادیری پول برندهی بازی رو تغییر میداده!
۹ ساله که بود یه اکیپ دوستی داشتن و با بچهها بطری بازی میکردن. یه دختر ۸ ساله توی اکیپشون بود به اسم «تارا میلر» که آقا سایمون روش کراش زده بود! بازنده بودن هم که معنیای براش نداشت. پس به هر ضرب و زوری شده با تارا رفیق شد و چند وقت بعد پشت یکی از درختای باغ پشت خونهشون اولین بوسهش رو تجربه کرد. اونم تو سن ۹ سالگی! حالا داستان داره این آقای سایمون کول! شما فکر کنید کسی که تو ۹ سالگی کراش میزنه و الی آخر، بعدا قراره چیکار کنه! حالا جلوتر صحبت میکنم در این مورد!
تو سن ۱۱ سالگی یه شاهکار انجام میده. که واقعا باید بشنوید که بدونید این آدم چه اعجوبهای بوده. اون با یکی از دوستاش که از این تفنگ ساچمهای اسباببازیها داشت، رفتن توی یه اتوبوس و اون رو هایجک کردن! سایمون تفنگ رو گذاشت روی شقیقهی راننده و گفت «هرجا میگم میری!» رانندهم رفت. اینا هم طرف رو گیر آورده بودن میبردنش توی شهر میچرخوندنش و فکر میکردن وای چه باحاله! فکر میکردن طرف هم داره باهاشون بازی میکنه! اما چند دقیقه بعد وقتی رسیدن به مقصد، ۵ تا ماشین پلیس منتظرشون بودن و دستگیرشون کردن!
توی مدرسه فاجعه و شر بود! نه درسش خوب بود و نه اخلاقش! اخلاقشو که گفتم اما درس هم نمیخوند اصلا! ینی مشخص بود که نمیخواد بخونه ها! چرا اینو میگم؟ به همون دلیلی که گفتم هر چیزی رو میخواست باید حتما به دست میاورد و دوست داشت توی همه چیز اول باشه. ولی خب ظاهرا در این مورد نمیخواست و تلاشی هم براش نمیکرد. در واقع این هم همون میشه! کاری رو که نمیخواست انجام بده انجام نمیداد! همیشه نمرههاش پایین بود. هرچی مدیر مدرسه و معلمها باهاش صحبت میکردن فایدهای نداشت که نداشت. حتی بارها پدر و مادرش رو خواستن که اون بیچارهها هم اینو فرستاده بودن مدرسه که یه نفسی بکشن! کاری از دستشون برنمیاومد. خلاصه اینقدر شر بازی درآورد و نمرههاش پایین بود که از مدرسه اخراجش کردن. (برام جالبه که انگار هر کسی رو از مدرسه اخراح میکنن به یه جایی میرسه!) سال بعد که برگشت به مدرسه با برادرش همکلاس شد و باز این دو تا افتادن بهم. چند ماه بعد عوامل مدرسه که از دست برادرای کول عاصی شده بودن به والدینشون گفتن که باید یکی از برادرها از این مدرسه بره. پدر و مادرشون هم نیکولاس رو بردن یه مدرسهی دیگه. با این وجود وقتی اول سال تحصیلی بعد برای ثبت نام سایمون رفتن همون مدرسه، دیگه سایمون رو هم ثبت نام نکردن! سایمون ۱۴ ساله بود که بالاخره پدر و مادرش تصمیم میگیرن برای خلاص شدن از شر این داستانهایی که درست میکنه بفرستنش مدرسهی شبانهروزی. یه پرانتز باز کنم و برگردم به قسمت قبلی، حالا من میگم مدرسهی شبانه روزی تو انگلیس، احتمالا همه یاد هاگوارتز میوفتن و میگین اِاِاِ چه باحال! نخیر! اتفاقا رولینگ میگفت هاگوارتز رو ساختم تا تصور مردم رو نسبت به مدارس شبانهروزی یکم تغییر بدم. گیری هم که چندتا از اون انتشارات اولیها به کتابش دادن سر همین داستان استفاده از مدرسهی شبانهروزی بود! حالا بیخیال! از قسمت قبلی بیایم بیرون! آره دیگه سایمون خان رو فرستادن مدرسهی شبانهروزی و برای پسری که توی یه محلهی نسبتا مرفه بزرگ شده بود و هر وقت دلش میخواست مدرسه رو میپیچوند و اینا اصلا اونجا محیط راحتی نبود. (البته مدارس شبانهروزی انگلیس به سختگیری هم مشهورن ظاهرا.) از درس هم که اصلا خوشش نمیاومد. همین شده بود قوز بالا قوز! چند روز بعد، سایمون یه نامهی پر سوز و گداز و جالب برای مادرش و پدرش نوشت. نوشتن این نامه تو سن ۱۵ سالگی داره تفاوت این بچه رو با بقیهی بچهها نشون میده. نامه رو براتون میخونم:
مامان و بابای عزیز؛ امیدوارم بخاطر این که بالاخره از شر من خلاص شدین خوشحال باشید. همچنین خوشحالم که توی خونهی گرمتون هستید و کلی چیز برای خوردن دارید. چون من توی خوابگاهی دراز کشیدم که بالای سرم قندیل بسته و چیزی برای خوردن نیست. دارم یخ میزنم و گرسنه هستم. امیدوارم بالاخره راضی شده باشید. سایمون
باور کنید جدی میگم! باور نمیکنید بشنوید! این صدای یه مصاحبهس که پیرز مورگان سال ۲۰۱۰ با سایمون کرده و این نامه رو براش میخونه: یه موقعهایی یا نمیدونم شاید هم آخر هفتهها میذاشتن بچهها برن پیش خانوادههاشون. تو همین اوقات باز دوباره دردسر درست میکردن! سایمون و برادرش نیکولاس که تقریبا ۱۴-۱۵ ساله بودن، یواشکی مشروب و سیگار میدزدیدن و میزدن به بدن. یه بار مسئولای مدرسه سایمون رو توی یه میخونه یا به قول خود انگلیسیا پاب میبینن و داستان میشه! میگن باید بری دفتر مدیر تا اونجا باهات برخورد بشه. بدترین برخورد باهات میشه و از این صحبتا. سایمون هم با ترس که وای خدا قراره چی بشه میره دفتر مدیر. مدیر میاد، ناراحت و عصبانی، میگه تنبیه میشی! با ترس و لرز و ناراحتی میگه تنبیهم چیه قربان؟ و در حالی که سایمون انتظار داره بگن مثلا میزنیمت یا چی مدیره میگه ۳ ماه اخراج! یعنی مگه از این خبر بهتر میشه واسه سایمون آخه؟! خیلی شیک ۳ ماه از شر مدرسه راحت میشه!
توی این سن از اینجور شیطنتها زیاد میکردن. یه شیطنت دیگه رو براتون بگم: یه بار یواشکی ماشین بابائه رو میپیچونن و میرن دور دور. وقتی برمیگردن، موقع پارک کردن داشته دندهعقب میگرفته زده به یه جایی یه شیشهای یا چراغی از ماشین شکسته ریخته. حالا چیکار کنیم چیکار نکنیم، سایمون تصمیم میگیره اول بره شیشهها رو جمع کنه بریزه کنار خونه. بعد ماشین رو میاره توی پارکینگ و ترمزدستی رو میده پایین. صبح روز بعد باباش رفته بیرون ماشین رو با ترمزدستی پایین و اون وضعیت دیده. اومده توی خونه سر میز صبحانه، رو حساب این که آخرین بار ماشین رو خانمش برده بوده بیرون حسابی با مادرشون بحث میکنه و از این دو تا پسر هم هیچ صدایی در نمیاد! یه چیز دیگه این که یه سری فیلمها یکمی مورد دار بوده و اینا اکیپی با دوستاش میرفتن سینما و از این جور فیلمها میدیدن. حالا زیر ۱۸ سال بودن چطوری میرفتن تو؟ سیبیل میکشیدن برای خودشون و صداشون رو یکم کلفت میکردن و هر طور شده میرفتن تو سالن. بعضی موقعها اون مردی که توی باجهی بلیت بوده گیر میداده که شما بچهاید و نباید این فیلم رو ببینید. اما اونها بالاخره کار خودشون رو میکردن!
حالا از شیطنتهاش گفتم یکم هم از کارای مثبتش بگم! توی این مدت خیلی براش مهم بوده که کار داشته باشه و یه پولی در بیاره. میرفته ماشینهای مردم رو میشسته یا چمنهای باغهای همسایهها رو کوتاه میکرده و از این راه یه پول مختصری هم در میاورده که البته فکر کنم همون یه ذره پولی که با این همه زحمت به دست میاورده، خرج کارای خاک بر سری و خرید بلیت همون فیلمها یا یواشکی مشروب خریدن میکرده!
خلاصه به هر ضرب و زوری شده، تونست دیپلمش رو بگیره و وقت رفتن به کالج رسید. باید توی کالج یه امتحان سطح مقدماتی به اسم GCE میداد. امتحان رو داد و رد شد. پس دیگه ثبتنامش نکردن. پدرش که مشاور املاک بود فکر کرد که احتمالا این شغل میتونه برای سایمون هم مناسب باشه و فرستادش هنرستان ساخت و ساز یا یه همچین جایی. اما از اونجا هم خوشش نیومد و تصمیم گرفت کلا ادامه نده و بره سر کار. توی همون محلهی اِلستری که خانوادهی کول زندگی میکردن، یه استودیوی فیلمسازی بود و سال ۱۹۷۷ تو ۱۸ سالگی، سایمون رفت و به عنوان پادو اونجا کار میکرد. اون موقع توی اون استودیو یه سریال به اسم the Return of the Saint و البته یکی از فیلمهای مشهور استنلی کوبریک به نام درخشش یا the Shining فیلمبرداری میشده. این اولین کار جدی سایمون بود که برای خودش حقوق میگرفت. ۵ صبح میرفته استودیو و فقط ۱۵ پوند در هفته حقوق میگرفته که این کمترین دستمزد بین کل عوامل بوده. اما سایمون که همونطور که گفتم کمی مغرور بود، نمیتونست مدل رفتار بقیه رو باهاش تحمل کنه و داستانهایی پیش اومد که بعد از ۳ ماه تهیهکننده عذرش رو خواست. با این وجود نمیخواست بیکار بشه؛ عقیده داشت حالا که مدرسه رو ادامه نداده، باید کار کنه. ینی یا باید درسش رو ادامه میداده یا کار میکرده. پس با وجود اخراج، موند توی استودیو و بیرون نمیرفت. عوامل هم هواش رو داشتن و دور از چشم تهیهکننده نگهش میداشتن. تهیهکننده که میومد میچپوندنش زیر میز که چشمش بهش نخوره. اما خب وضعیت که نمیتونست اینطوری ادامه پیدا کنه. همونطور که قبلا گفتم، پدرش یه دستی توی صنعت موسیقی داشت. اون توی یه کمپانی ساخت موسیقی به اسم EMI Music عضو هیئت مدیره بود و به همین واسطه تونست یه شغلی برای سایمون پیدا کنه. کجا؟ توی اتاق نامهها! حالا اتاق نامهها چیه؟ یه اتاقی بوده که نامههای ارسالی به کمپانی میومده اونجا و از اونجا باید نامهها رو به افراد مختلف میرسوندن. سایمون، یکی از مسئولهای این کار توی EMI Music بود. کار این بود که نامهها رو بذاره توی چرخدستی و بره توی همهجای شرکت نامهها رو به گیرندههاش برسونه. البته در کنار اون یه جورایی آچار فرانسهی شرکت بود دیگه. چایی درست میکرد، نامهها و میبرد و کلا هر کاری داشتن صداش میزدن. با این وجود خیلی خوشحال بود از این که پاش به یه کمپانی ساخت موسیقی باز شده و حس میکرد بالاخره حالا به یه دردی میخوره. میخواست هرطور شده پیشرفت کنه و یه شغل بهتر توی همون کمپانی دست و پا کنه. توی هر اتاقی میرفت و با هر مدیری که پیدا میکرد صحبت میکرد تا ببینه میتونه جایی برای خودش توی کمپانی پیدا کنه؟ اما بعد از گذشت ۱۵ ماه ارتقائی اتفاق نیوفتاد و سایمون نتونست اونجا هم دووم بیاره. پدرش که دیگه بلیتش توی صنعت موسیقی رو برای سایمون خرج کرده بود، با توجه به شغل دیگهی خودش، این بار پیشنهاد کرد که بره توی یک املاکی و مشاور املاک بشه. همون روزای اولی که رفته بود اصلا باهاش خوب رفتار نکردن و بهش گفتن برو چایی درست کن و اینطور رفتارها! بهش برخورد ولی چارهای جز اونجا موندن نداشت. همش میومد خونه، حالش خوب نبود و برای مادرش غر میزد که این محیط رو دوست ندارم. اینا همش بزرگنمایی میکنن، دروغ میگن و از این حرفها. میگفت من آدم این جا نیستم و باید کار دیگهای بکنم. میگفت نامه رسوندنم رو خیلی بیشتر از این کارم دوست داشتم. مادرش هم میگفت حداقل ۶ ماه زمان بده بهش. در حالی که سایمون ناامید شده بود و تقریبا هر شب از این که شغلش رو دوست نداره برای مادرش غر میزد، یه روز تلفن خونهی سایمون اینا زنگ خورد. میشه گفت این تلفن تمام زندگی سایمون و حتی صنعت سرگرمی جهان رو تحت تاثیر خودش قرار داد. یه جورایی زندگی کاری سایمون از این تلفن شروع میشه. تلفن، از کمپانی EMI Music بود. همون کمپانیای که پدرش معرفیش کرده بود و توش نامهرسون بود. سایمون خونه نبود و مادرش گوشی رو برداشت. کسی که پشت تلفن بود گفت که «میخوام یه مصاحبهی شغلی با سایمون انجام بدم. فکر میکنید بخواد انجامش بده؟». مادرش که پای تلفن بوده، به طرف میگه نمیدونم نظر خود سایمون چی باشه چون اون الآن یجا دیگه مشغوله. حالا مونده بود به سایمون بگه یا نه. چون همین چند روز قبلش بهش گفته بود که فعلا صبر کن ببین چطور میشه. شب سایمون میاد خونه و مادرش میپرسه: «سایمون، اگر شانس دوبارهای برای برگشتن به صنعت موسیقی میداشتی؛ چیکار میکردی؟» جواب سایمون هم اینه که: «با تمام وجودم برمیگشتم.» مادرش میگه: «اگه قول بدی مثل سری قبلی بد نباشی، باید بهت بگم که از EMI زنگ زدن و برای یه مصاحبه خواستنت.» سایمون هم کلی ذوق میکنه، جیغ میکشه و از شادی میپره بالا و پایین.
مصاحبه توسط الیس ریچارد یکی از مدیرای کمپانی EMI Music انجام میشه. ریچارد میگه اعتماد به نفس سایمون هنگام مصاحبه خیلی بالا بود به صورتی که انگار اون داره من رو مصاحبه میکنه تا من اون رو. واسه همین سایمون رو برای کاری انتخاب میکنه که با تمام کارهای سایمون تا حالا فرق داشته. این آقای الیس ریچارد برای پیدا کردن خوانندهی جدید دنبال یه کسی میگشته که برای استعدادیابی خوانندهها ازش کمک بگیره. وقتی با سایمون مصاحبه میکنه، با وجود این که سایمون حدود ۲۱-۲۲ سالش بوده، توجهش رو جلب میکنه و اون رو انتخاب میکنه. ینی فکر کنید یه پسر ۲۱-۲۲ ساله میشینه و خوانندهها میومدن یه دهن براش میخوندن و اون نظر میداده که این خوبه، اون بده. خیلی زود و حدود یک سال، یک سال و خردهای بعد توی ۱۹۸۲ و سن ۲۳ سالگی، سایمون تصمیم میگیره پا رو فراتر بذاره و خودش یه کمپانی ساخت موسیقی تاسیس کنه. اون به همراه الیس ریچارد، همین رئیسش که استخدامش کرد، یه کمپانی انتشار موسیقی مستقل به نام E&S Music تاسیس میکنن. حالا برای دفترشون باید یه جایی رو پیدا میکردن، اتاقی که پیدا کردن، توی سرویس بهداشتی مردونهی سابق یه پارکینگ طبقانی بود که بازسازی شده بود. درواقع دیوارهای اتاقکهاش رو برداشته بودن و شده بود یه اتاق. حالا یه سری لوله و چاه از کف زمین زده بود بیرون فقط! برای این که روی اونها رو بپوشونن مجبور شدن میزهاشون رو مدلهای عجیب و غریبی بچینن. اونها یه آهنگ میسازن که انتظار دارن خیلی بگیره. اما اون آهنگ چی بود؟ یه شخصیت عروسکی ساختن به اسم Wonderdog که یه سگ بود که عروسکش طراحی شده بود و توی یه کلابی میخوند و میرقصید. موزیک ویدیوش رو هم دادن بیرون. روز ضبط موزیک ویدیو بازیگری که برای پوشیدن این لباس عروسکی باهاش قرارداد بسته بودن پیچوندشون و نیومد. سایمون هم مجبور شد خودش این لباس عروسکی رو بپوشه و بره جلوی دوربین! باورتون نمیشه سایمون توی یه لباس عروسکی به شکل سگ مثل این عروسکهایی که جلوی پیتزافروشیها و اینا هستن داره با یکی مصاحبه میکنه. تا صداش رو نشنوید باورتون نمیشه خودشه!
این اولین حضور سایمون توی تلویزیون بود. توی ۱۹۸۲ وقتی که ۲۳ سالش بود. آهنگشون فروش نسبتا خوبی داره و رتبهی ۳۱م جدول فروش هفتگی رو کسب میکنه که برای اونها خیلی خوب بود. حدود ۲ سال این شرکت رو میچرخونده. اوضاع مالی همچین بد هم نبود. اما سایمون بلندپرواز تصمیم میگیره از اون شرکت بیاد بیرون و سال ۱۹۸۳، با یکی از دوستاش به نام ایان برتون یه شرکت ضبط و پخش موسیقی به نام Fanfare Records راهاندازی میکنه. از تاسیس این شرکت جدید، حدود ۳ ماه میگذره و اونها هیچ قراردادی با هیچ خوانندهای امضا نکرده بودن. کم کم داشت یه سری اختلافها بین سایمون و ایان بوجود میومد و سایمون که اوضاع رو اینطوری میدید، تصمیم گرفت هر طور شده یکی رو پیدا کنه. یه شب مثل همیشه رفته بود یه کلاب شبانه و اونجا مشغول عیش و نوش بودن که یه دختری رو دید. رفت جلو و با یه حالت خاصی گفت: سلام! دختره هم که از تیپ خاص شبیه دهه ۷۰یها سایمون (دههی ۷۰ میلادی که حدودا میشه دههی۵۰ خودمون) که یه حالت هیکلی و ورزیده بود و با یه جلیقهی تنگ و موهای مشکی مجعد تقریبا بلند، خوشش اومده بود، شروع کرد باهاش حرف زدن. ازش پرسید اسمت چیه؟ چیکار میکنی؟ - اسمم سینیتا هست و خوانندهم. سایمون هم گفته WOW! سینیتا رو نشونده روی رون پاش و گفته: خب اگر خوانندهای عزیزم، چرا برام یه آهنگ نمیخونی؟! سینیتا هم یه دهن براش میخونه و سایمون هم خوشش میاد و بهش میگه بیا از فردا تو کمپانی درموردش صحبت کنیم! فرداش سینیتا میاد دفتر و چندتا آهنگ دیگه برای سایمون میخونه و اونجا سایمون به این نتیجه میرسه که نه، این دختره واقعا خوانندهی بدی نیست. توی همین موقعها شریکش، ایان، زنگ میزنه به سایمون و میگه که فایده نداره و قصد دارم لیبل رو تعطیل کنم. سایمون بهش میگه من یکی رو پیدا کردم. چون پولی برای سرمایهگذاری روی سینیتا نداشت، التماسش میکنه که یه مقدار پول بهش بده تا آخرین شانسش رو امتحان کنه. ایان برتون هم ۵ هزار پوند بهش میده. به این ترتیب سینیتا که حالا دیگه دوست دختر سایمون بود، به اولین خوانندهی Fanfare Records تبدیل میشه. اولین آهنگش خیلی فروش خاصی نمیکنه اما دومین آهنگی که براش میسازن یه آهنگی بود به اسم So Macho که رفته رفته و با کمی دردسر به رتبهی دوم پرفروشترین آهنگهای هفتهی بریتانیا رسید و توی چندتا کشور دیگه هم وارد لیست آهنگهای پرفروش هفته شد.
حالا چطوری So Macho به این جایگاه رسید؟ همینطور که گفتم، ایان برتون ۵ هزار پوند به سایمون داد. اما به گفتهی سایمون برای کارهای ساخت، ضبط، انتشار و بازاریابی و حتی ساخت موزیک ویدیوی سینیتا، حداقل حدود ۳۰-۴۰ هزار پوند لازم بود و ۵ هزار پوند واقعا مبلغ پایینی بود. بخاطر همین سایمون برای پخش و فروش این آهنگ تنهایی دست به کار شد و کل بریتانیا رو خودش شخصا رفت و آهنگ رو خودش تک به تک به خرده فروشهای محلی فروخت. این تلاش سایمون جواب داد و So Macho چیزی حدود ۱ میلیون دلار فروش کرد. اما سایمون که به این چیزا قانع نبوده و پیشرفت بیشتری رو میخواسته، ولی تو اون سن تجربهی کافی هم نداشت. پس تصمیم میگیره از کسی که تجربه و اعتبار داره استفاده کنه. در اون زمان یه ترانهسرا و تهیهکنندهی موسیقی به نام پیتر واترمن بود که برای خودش تو کارش اسطورهای بوده. سایمون هم تصمی میگیره از اون کمک بگیره. اما طرف خیلی سایمون رو تحویل نمیگرفته. مخصوصا این که سایمون پولی هم نداشته که به آقای اسطوره بوده! سایمون دست بردار نبود و هر جا طرف میرفته سایمون هم مثل سایه دنبالش بوده. اینقدر میره و میاد که آقای واترمن راضی میشه برای شرکت سایمون چندتا آهنگ بسازه. اون هم بدون دستمزد. با راضی شدن واترمن که خودش یه شرکت ساخت و تهیهی موسیقی داشت، کار Fanfare Records جدیتر شد. واترمن یه آهنگ به اسم ToyBoy داشت و همین رو داد به سینیتا که بخونه. با توجه به موفقیت قبلی سینیتا و کمک آقای واترمن، ین آهنگ هم تونست به رتبههای بالای لیست پرفروشهای هفته تو بریتانیا برسه. در مجموع این تصمیم سایمون در همکاری Fanfare Records و واترمن باعث بهتر شدن شرایط اقتصادی سایمون و شرکتش شد. Fanfare Records توسط یه شرکت بزرگتر خریداری شد و حالا سایمون یه خونهی سوبلکس لوکس توی محلهی چلسی لندن داشت و یه پورشه هم زیر پاش بود و دور و برش هم پر از دختر بود. سایمون کول، یه جوون ۲۰ و چند سالهی خوشتیپ و پولدار که دخترها براش میمردن! حالا توی اواسط دههی ۸۰، اونها کلی پارتی میرفتن، شامپاین میزدن و یه رقصی هم میکردن و فکر میکردن خیلی شاخ و باحالن. Fanfare و در پی اون کمپانی بالاسریش در حال پیشرفت بودن. سایمون هم بیشتر سرمایهای که داشت رو خرج خریدن سهام اون شرکت اصلی کرد تا هم سهمی توی اون کمپانی داشته باشه و هم خیالش راحتتر باشه. اما وضعیت همینطوری خوب پیش نرفت. سال ۱۹۸۹ بود و اوج ولخرجیهای سایمون که به یکباره شرکت بالاسری اونها سقوط کرد و منحل شد. در نتیجه Fanfare Records و سهامی که سایمون خریده بود هم از بین رفت و سایمون کل سرمایهش رو در چشم بر هم زدی از دست داد. بدهی خیلی زیادی به بانک داشت که مجبور شد برای کم کردن از حجم این بدهی خونه و ماشینش رو سریعا بفروشه و کمی از بدهیش رو تسویه کنه. با این وجود هنوز حدود نیم ملیون پوند به بانک بدهکار بود و نمیدونست چیکار باید کنه. توی دههی ۸۰ میلادی بانکها وامهای خوبی به دارندگان حسابشون میدادن و اونها هم با این اعتبارات چیزای زیادی میخریدن. دههی تجملات و خودنمایی بود یه جورایی. خود سایمون تعریف میکنه که داشتن اون خونه و ماشین حقش نبوده چون اصلا پولش رو نداشته! بلکه همهش رو برای خودنمایی با پول بانک خریده بوده و الآن که بهش فکر میکنه میبینه عجب کار احمقانهای کرده بوده. در واقع سطح سرمایهی سایمون با سطح داراییهاش تفاوت داشته و خودش میگه که خیلی فراتر از سطح خودش زندگی میکرده. کاری که شاید خیلی از ماها تو الآن توی ایران داریم میکنیم.
خلاصه سایمون میمونه چیکار کنه. نه خونهای، نه ماشینی، نه پولی. در واقع انگار از عرش به فرش رسیده بود. تنها چیزی که توی این شرایط به ذهنش میرسه اینه که برگرده و با مادر و پدرش زندگی کنه. لااقل اونجا یه سقفی بالای سرش و یه نونی برای خوردن هست. فقط ۴-۵ پوند توی جیبش بود و این تمام سرمایهای بود که داشت. میتونست با مترو یا اتوبوس بره. اما آقا خیلی شیک و مجلسی یه تاکسی میگیره به مقصد اونجا و حالا وقتی میشینه توی تاکسی با خودش فکر میکنه که خداکنه کرایه از این چند پوندی که دارم بیشتر نشه. وقتی به مقصد میرسن، از راننده میپرسه چقدر شد و حالا دل تو دلش نیست که لااقل اگه دیگه پول نداره آبروش نره. اما خوشبختانه کرایه همون اندازهای میشه که پولش رو داره. سایمون به معنی واقعی کلمه آس و پاس، درب خونهی مامان رو میزنه. مادرش در رو باز کرد. سایمون هم خیلی مصمم و با اعتماد به نفس گفت مامان من شرکتم رو از دست دادم و پولی ندارم امکانش هست یه مدت بیام پیش شما زندگی کنم تا دوباره برگردم سر کارم؟ مادرش هم خیلی خوشحال شده و از این برگشتش استقبال کرده. پدرش هم همینطور و کمی پول بهش قرض میده که مقداری از بدهی بانکیش رو تسویه کنه.
بیشتر وقت سایمون حالا به تلویزیون دیدن و فکر کردن به این که چطوری راه قبلیش رو ادامه بده و اشتباهاش چی بوده میگذشت. به این فکر میکرد که تمام اون چیزهایی که داشته اصلا برای خودش نبودن و همهش برای بانک بوده. چیزهایی که فکر میکرده خیلی با ارزشن اما واقعا نبودن. تصمیم گرفت از این شکست درس بگیره و این دفعه با دقتتر و بهتر کار کنه. پول قرض نکنه و عجله هم نکنه. این تفکر سایمون واقعا برای من یکی آموزنده بود. حدود ۳ سال طول کشید تا بدهیش به بانک رو تسویه کنه. توی این مدت دوستیهاش پابرجا مونده بود و روابطش رو حفظ کرده بود همین باعث شد بیکاری اون بیشتر از یک سال و نیم زمان نبره و بعد از مدت کوتاهی مشاوره دادن به کمپانی بزرگ BMG Records که از زیرمجموعههای سونی هست به عنوان مسئول کشف استعدادها توی این کمپانی مشغول به کار شد. خودش اعتقاد داره این که دست و پاش رو بخاطر شرایط بد گم نکرد و از برگشتنش اطمینان داشت باعث شده که این دوره خیلی طولانی نشه. ایدههای جالبی به سرش زده بود و به این فکر کرده بود که باید بیشتر به چیزهای محبوب بین مردم توجه کنه. از همون اول کار توی BMG تمرکزش رو روی موسیقیهای محبوب گذاشت. توی همین روزها توجه کول به یکی از پرطرفدارترین ورزشهای آمریکا جلب شد. یه روز داشت یه روزنامه میخوند و خبری رو خوند که بلیتهای مسابقهی کشتی کج توی ورزشگاه ومبلی که ۸۲ هزارتا ظرفیت داشت توی ۲۰ دقیقه تموم شده. پس به این فکر افتاد که آهنگهای اون هم میتونه در کنار مسابقاتش چیز پرفروشی باشه. با پیتر واترمن، همون ترانهسرائه که گفتم اسطورهای بود برای خودش و سایمون افتاده بود دنبالش چند سال پیش، باهاش صحبت کرد و راضیش کرد که برن آمریکا برای خرید امتیاز ضبط و پخش آهنگهای WWF مذاکره کنن. البته یه توضیح بدم که الآن ما اون رو به نام WWE میشناسیم. چون Federation به Entertainment تبدیل شده. پاشدن دوتایی رفتن بالاشهر نیویورک قرار گذاشته بودن توی طبقهی بالای یکی از این برجهای نیویورک یه یارو گولاخه اومد تو و واترمن جلوی خندهش ر نگه داشته بود. داشت فکر میکرد منه ترانهسرا الآنن اینجا وسط این هیکلیها دارم چه غلطی میکنم؟! سایمون اما مصمم بود و میدونست دقیقا برای چی اومده اینجا. بعد از کلی برو و بیا و مذاکره بالاخره سایمون موفق شد امتیاز رو از WWF بخره و بهار سال ۱۹۹۳ یه آلبوم از آهنگهایی که حین مسابقات کشتی کج شنیده میشه که احتمالا کشتی کج بازا حتما شنیدن، میدن بیرون. این آلبوم شروع مجددی بود برای سایمون ۳ ساله اما این بار با کوله باری از تجربه که از شکست بزرگ قبلی به دست آورده بود. به هر حال. آلبوم WrestleMania: The Album فروش نسبتا خوبی توی آمریکا کرد و توی بریتانیا به رتبهی ۱۰ پرفروشترینهای هفته رسید.
از جمله چیزهای محبوب دیگه تلویزیون بود. توی اون مدت بیکاری، وقتی تلویزیون میدید متوجه خلاء بزرگی توی بازار شد. چرا کمپانیهای ضبط و پخش موسیقی به جایگاه تلویزیون بین مردم دقت نکرده بودن؟ چرا از مدیوم تلویزویون به درستی برای فروش آهنگها استفاده نمیشد؟ Zig & Zag، Power Rangers و Teletubbies (یا اونطور که توی ایران پخش شده: توپولوها) سه تا مجموعهی تلویزیونی کودکای بودن که سایمون موفق شد مجوز انتشار آهنگهای این مجموعههای تلویزیونی رو ازشون بخره و موسیقیهای پخش شده توی اونها رو ضبط و پخش کنه. آلبومهای این مجموعههای تلویزیونی روی هم حدود ۴ میلیون نسخه فروختن و سود خوبی به کمپانی تزریق شد. خیلیها میگفتن سایمون دیوونهس چون داره از عروسکها پول در میاره. ولی برای سایمون این حرفا مهم نبود! چون داشت حسابی پول درمیاورد! سال ۱۹۹۵ یک سریال تلویزیونی توی بریتانیا به نام Soldier Soldier پخش میشد و دو بازیگر اصلی فیلم یک آهنگ رو توی این سریال کاور کرده بودند. این آهنگه خیلی محبوب شده بود. باز دوباره این محبوبیت باعث شد شاخکهای سایمون گیر کنه سمتش. کول گیر داده بود که امتیاز ضبط و پخش این نسخه از آهنگ رو بخره. چندین و چند بار زنگ زد به موکل این دو بازیگر اما نتونست اونها رو راضی کنه. اون دوتا بازیگر میگن موکله همش زنگ میزده بهشون و میگفته یکی به اسم سایمون کول میخواد امتیاز آهنگتون رو بخره. این دوتام میگفتن سایمون کول کیه دیگه؟! عجب سریشیه! ردش کن بره بابا! مساله تا حدی پیش رفت که موکله به سایمون گفت که اگر یک بار دیگه زنگ بزنی ازت شکایت میکنم. سایمون که جواب رد براش معنی نداشت، فقط به این فکر میکرد که باید انجام بشه و حالا فکرش رو گذاشته بود که چطور انجام بدم. پس راهحل رو پیدا کرد. معلوم نیست از کجا ولی شمارهی مادر یکی از اون بازیگرها رو گیر آورده بود و زنگ زد مادره رو راضی کرد که با پسرش صحبت کنه! اون بهشون پیشنهاد داده بود که برای یک ساعت وقت گذاشتن و ضبط این آهنگ نفری ۷۵ هزار پوند بهتون میدم. اگر آهنگ موفق شد که برد کردید اگر نه هم شما برای یک ساعت کار کلی پول بدست آوردید! بالاخره بعد از ۷ ماه اصرار سایمون، رابسون گرین و جروم فلین راضی شدند که برای یک ساعت بیان به استودیو و سایمون آهنگ رو ضبط کنه. اوایل ماه می ۱۹۹۵ آلبومRobson & Jerome, Unchained Melody منتشر شد و خیلی زود به صدر جدول پرفروشترینهای هفته توی بریتانیا رسید، حدود ۳ میلیون نسخه فروخت و ۷ هفته هم توی اون جایگاه موند. آلبومی هم که چند ماه بعد به همین نام از اونها منتشر شد به پرفروشترین آلبوم سال ۱۹۹۵ تبدیل شد. این اولین تک آهنگ و آلبومی بود که سایمون تولید میکرد و فروش میلیونی کسب کرد. بعد از موفقیت Robson & Jerome، سایمون نسبت به جایگاه تلویزیون بین مردم مطمئن شد. اون حالا به روش استفاده از تلویزیون برای فروش موسیقی دست یافته بود. به زودی اون از همین مدیوم تلویزیون برای فروش خودش استفاده میکنه و چیزی رو خلق میکنه که به یک پدیدهی جهانی تبدیل میشه. حالا جلوتر به این پدیده میرسیم. ۳ تا آلبوم اول Robson & Jerome حدود ۶ میلیون نسخه توی بریتانیا فروخت و سایمون که روی دور موفقیت افتاده بود، چندتا گروه دیگه هم تشکیل داد که بر اساس زمان بندیشون درمورد هر کدوم یه صحبت مختصری میکنم. سال ۱۹۹۷، ۶ تا پسر ایرلندی که هم مدرسهای بودن، یه گروه تشکیل داده بودن و اسمش رو گذاشته بودن Six as One و یه آهنگ هم داده بودن بیرون. اونها با یه واسطه به لویی والش وصل میشن تا براشون یه ناشر پیدا کنه. لویی که دورادور با سایمون ارتباط داشته؛ از اون میخواد که بیاد دوبلین و اجرای اونها رو ببینه و بشنوه تا بلکه آلبوم یا تک آهنگی ازشون توسط BMG Records منتشر بشه. سایمون اجرا رو میبینه و از چهارتاشون ایراد میگیره و میگه اگر میخوای باهاشون قرارداد ببندم باید اون چهارتا رو عوض کنی و ۳-۴ نفر دیگه جایگزینشون کنی و برمیگرده انگلیس. سه ماه بعد لویی که طی یک فراخوان ۳ تا خوانندهی جایگزین پیدا کرده دوباره از سایمون میخواد که به دوبلین بره و اجرا رو ببینه. سایمون هم میبینه، به سرعت میپسنده و یه قرارداد ۵ ساله باهاشون میبنده. به این ترتیب گروه Westlife متولد میشه. این اولین گروهی هست که سایمون به نوعی خودش اون رو راهاندازی میکنه و براش از اهمیت ویژهای برخوردار بود. تا حدی که تمام جزئیات اونها رو انتخاب میکنه. از مدل مو و لباس و انتخاب آهنگ و همه چیز. تقریبا هر چند روز یک بار باهاشون جلسه میذاشت و بهشون میگفت اگر میخواید نامبر وان بشید حتما باید فلان کارها رو بکنید. اولین تک آهنگ اونها که ضبط میشه برش میداره میبره پیش پدرش براش پخش میکنه. پدرش هم همونطور که قبلا گفتم یه دستی توی صنعت موسیقی داشت از آهنگ خوشش میاد و میگه این آهنگ میترکونه. سایمون و گروه، آهنگ رو برمیدارن و میرن آمریکا برای انتشار نهایی. آوریل ۱۹۹۹ اولین تک آهنگ گروه Westlife به نام Swear It Again پخش شد و به سرعت به رتبهی اول پرفروشترینهای بریتانیا و ایرلند رسید.
سایمون رفته بود آمریکا تا آهنگ رو اونجا هم منتشر کنه و گروه قرار بود چند روز بعد بره اونجا. بدترین و بهترین روز زندگی سایمون اینجا در حال اتفاق افتادن بود. روزی که قرار بود گروه برسه آمریکا، خبر نامبر وان شدن تک آهنگ به سایمون اینا میرسه. این اولین آهنگ نامبر وان اون بود. سایمون تصمیم گرفت با یه بنر تبریک برن فرودگاه بوستون تا از گروه استقبال کنن. یاد پیشبینی پدرش افتاد و بلافاصله رفت سراغ تلفن که زنگ بزنه و اول خبر رو به پدر و مادرش بده. غافل از این که توی لندن بلبشویی برپاست. اریک کول شب قبل دچار یک حملهی قلبی شده و در سن ۸۱ سالگی از دنیا رفته بود. سایمون زنگ زد به مادرش و گفت «وای مامان من رو هوام! Westlife داره میاد اینجا. میخوایم با یه بنر تبریک بریم فرودگاه. آهنگمون نامبر وان شد! همونطور که بابا پیشبینی کرده بود! گوشی رو میدی به خودش بگم؟» مادرش که نمیدونست باید چی بگه بهش گفت سایمون جان من چند دقیقه دیگه باهات تماس میگیرم دستم بنده! بعد از قطع کردن تماس بحثهای زیادی بین خانواده و وکیلشون راه افتاد که باید چیکار کنن؟ وکیل اونها برخلاف بقیه اعتقاد داشت که سایمون باید مساله رو بدونه چون خانوادهش، به خصوص پدرش، خیلی از کارش براش مهمتره. مادرش زنگ زد و این خبر ناراحت کننده رو به سایمون داد. این یه تقابل واقعی بین بهترین و بدترین لحظهی زندگی اون بود. دو اتفاقی که توی یک روز افتاد. سالها با آرزوی ساخت یک آهنگ نامبر وان زندگی کرده بود و دقیقا لحظهای که آرزوش به حقیقت تبدیل شده بود، تلخترین خبر زندگیش تا اون موقع رو بهش دادن. سایمون خیلی منطقی برخورد کرد و به مادرش گفت که خیلی کار خوبی کردید که بهم گفتید. باید این کار رو میکردید. همین امشب برمیگردم لندن. {صحبت سایمون و مادرش درمورد اتفاق اون روز و مرگ پدرش} گروه Westlife با به دست آوردن رکورد هیت شدن ۷ تک آهنگ اول خودش، رکورد گروه بیتالها رو پشت سر میذاره و به یکی از موفقترین گروههای بریتانیا و جهان تبدیل میشه. اونها توی عرض دو سال بیشتر از ۷ میلیون نسخه آلبوم میفروشن. موفقیت کول توی راهاندازی و پرورش این گروه باعث میشه که کم کم به این فکر بیوفته که یه لیبل برای خودش درست کنه. اسم لیبلش رو میذاره S Records که یه جورایی زیرمجموعهی BMG هست. حالا آهنگهایی که اون کارهاش رو انجام میده علاوه بر BMG، همزمان با لیبل S هم پخش میشن. لیبل S اولش خیلی تو چشم نیست اما کم کم اتفاقی میوفته که این لیبل با اسم جدیدش از زیرمجموعهی BMG بیرون میاد و یکی از زیرمجموعههای اصلی سونی میشه و در ادامه به یکی از بزرگترین لیبلهای ضبط، نشر و پخش موسیقی توی جهان تبدیل میشه و حتی پا رو فراتر هم میذاره. قبل از ورود به این موضوع، قسمتی از آهنگ You Rise Me Up از Westlife که سال ۲۰۰۹ ساخته شده رو بشنوید. البته این آهنگ اوریجینال نبود ولی یه جورایی اونها مشهورترش کردن.
سال ۱۹۹۹ توی نیوزیلند یه برنامهی مستند استعدادیابی پخش شد به نام Popstars. توی این برنامهی استعدادیابی که به شکل مستند ساخته شده بود ۳ تا تهیهکننده یا استعدادیاب موسیقی سعی میکردن برای ساخت یه گروه موسیقی ۵ نفره دنبال خواننده بگردن و به اونها برای ساخت اولین تک آهنگشون کمک کنن. شرکتکنندههای مختلف میومدن و بعد یک سری توسط داورها انتخاب میشدن و طی مراحل مختلف تعداد اونها کاهش پیدا میکرد تا به ۵ نفر برسن و بعد اون گروه ۵ نفره یک تک آهنگ ضبط میکردن. در پی موفقیت این برنامه توی نیوزیلند تهیهکنندگان اون تصمیم گرفتن این برنامه رو توی بریتانیا هم بسازن. استعداد سایمون توی استعدادیابی بعد از پیدا کردن و معرفی چندتا خواننده یا گروه خوب برای هر کسی که توی صنعت موسیقی دست داشت مشخص شده بود. تا حدی که بارها افراد مختلفی میومدن و ازش میخواستن که توی یه مستندی چیزی درمورد پیدا کردن استعدادهای موسیقی حاضر بشه و سایمون هم همیشه این پیشنهادها رو رد میکرد چون از نظرش جالب نمیاومدن. حالا اما یکم موضوع فرق میکرد. تهیهکنندگان Popstars با سایمون تماس گرفتن و بهش پیشنهاد دادن که در ازای شرکت توی این برنامه میتونه با گروه برندهی اون هم برای ضبط و پخش اولین تک آهنگ یا آلبومشون قرارداد امضا کنه. سایمون خیلی درمورد این پیشنهاد فکر کرد اما سختش بود تا جلوی دوربین حاضر بشه. با این وجود اولش قبول کرد اما بعد از ۲-۳ هفته به این فکر کرد که نسبت به بودن جلوی دوربین و همچنین دیده شدن فرآیند ساخت یه گروه موسیقی توسط خودش حس خوبی نداره و همین مسائل باعث شد این پیشنهاد رو هم مثل قبلیها رد کنه. با پخش شدن Popstars از تلویزیون در سال ۲۰۰۰، محبوبیتی که کسب کرد و نامبر وان شدن گروهی که این برنامه معرفی کرد، سایمون متوجه شد عجب قراردادی رو از دست داده و خیلی از تصمیمی که گرفت پشیمون شد. چون حالا یکی از رقیبهاش میتونست با او گروه قرارداد ببنده و این به ضرر لیبل سایمون بود. ضمن این که متوجه شد کار کردن توی اون برنامه همچین کار سختی هم نبوده. بخاطر این که خودش همیشه کارش همین بوده. کارش آزمون گرفتن از مردم برای خواننده شدن بوده و حس کرده خودش میتونه نسبت به اونها خوانندههای بهتری رو انتخاب کنه. همزمان با این اتفاقات، Popstars توجه یکی از دوستهای سایمون به نام آقای فولر رو که جزو تهیهکنندههای بزرگ موسیقی بود، جلب کرد. آقای فولر که اتفاقا هم اسم سایمون هم بود، از این برنامه ایده گرفت و تصمیم گرفت برنامهی خودش رو بسازه. اون با دوستش یعنی با سایمون خودمون تماس گرفت و دو سایمون با هم یه قرار گذاشتند و توی اون جلسه، ایدههای جالبی مطرح شد. از نظر اونها مشکل اصلی Popstars این بود که ۳ تا داور برای همه چیز تصمیم میگرفتن. در ضمن در آخر ۵ نفر برنده میشدن. تصمیم برندهها هم با داورها بود. چی میشد اگر یک نفر برندهی این برنامه میشد و اون شخص هم توسط مردم انتخاب میشد. همین ایده باعث ساخته شدن برنامهای شد که توی اوایل هزارهی سوم تقریبا کل بریتانیا رو درگیر خودش کرده بود و به زودی آوازهش به بقیهی جهان هم میرسید: Pop Idol.
یک بار دیگه پیشنهاد داوری توی یه برنامهی تلویزیونی این بار از طرف فولر، برای Pop Idol به کول ارائه شد. اما سایمون هنوز با این مساله مشکل داشت. چون فکر میکرد اگر خوب پیش بره عالیه اما اگر بد پیش بره چه بلایی سر اعتبارش میاد؟ ریسک بزرگی بود که البته بالاخره بعد از مشورتها و کلنجار رفتنهای زیاد سایمون این پیشنهاد رو قبول کرد و وارد پنل داوری این مسابقه شد. در کنار سایمون ۳ نفر دیگه حاضر بودند که یکی از اونها همون پیتر واترمنای بود که یه اسطورهی موسیقی بود برای خودش و ۱۰-۱۵ سال پیش منتور سایمون شده بود. با توجه به این که تک آهنگ گروه برندهی اولین فصل Popstars بلافاصله به صدر لیست پرفروشترین تک آهنگهای هفته رسیده بود، انتظار سایمون و بقیه از حضور توی Pop Idol این بود که افتخار داشتن آهنگهای نامبروان خوبی نصیبشون بشه. اما موفقیت Pop Idol فراتر از این حرفها بود. دلیل این موفقیت چی بود؟ شخص سایمون کول! از همون ۶ اکتبر ۲۰۰۱ که اولین قسمت Pop Idol از شبکهی ITV پخش شد و ۱۳ میلیون بیننده جذب کرد، توجه بینندهها به داور ناشناسی جلب شد که به طرز شگفتآوری صریح، سختگیر و بعضی اوقات هم بد دهن بود. دیری نگذشت که همه توی بریتانیا از «اون داور بدجنسه» صحبت میکردن. انگار که مردم از برنامهها و شخصیتهای تکراری تلویزیون خسته شده بودن و دنبال یه چیز جدید میگشتن و Pop Idol با سایمونش این نیاز رو برطرف کرده بود! البته اوایل مردم از مدل نظر دادنهای سایمون جا خوردن و خوششون نیومد اما بعد از یه مدت متوجه میشدن که نظرات سایمون دقیقا همونی هست که خودشون و بقیهی داورها دارن بهش فکر میکنن اما به زبون نمیارن! ینی درواقع سایمون توهین نمیکرد یا نظر منفی بیجا نمیداد. داشت راست میگفت. فقط فرقش با ما این بود که ما این نظرات رو توی دلمون نگه میداریم و به طرف نمیگیم. اینجا هم که جای رودربایستی نبود و یه مسابقه بود که باید بهترینها انتخاب میشدن. پس نظرات باید گفته میشد حتی اگر بیرحمانه بودن. یه جورایی نظرات سایمون به معیار خوب یا بد بودن شرکتکنندهها تبدیل شده بود. استقبال از برنامه خیلی خوب بود و رفته رفته به یکی از پربینندهترین برنامههای تلویزیونی بریتانیا تبدیل شد. انگار هر هفته شنبه شبها همه مینشستن پای این برنامه که وقتی یه نفر میاد میخونه ببینن سایمون چی میگه! به قول یکی میگفت "the man that people loves to hate!" ینی مردی که مردم دوست دارن ازش متنفر باشن! یا یه همچین چیزی! سایمون در کل سوژهی اصلی این برنامه بود. غیر از مدل داوریش، مدل لباس پوشیدنش که همیشه تقریبا یه تیپ خاص بود و شلواری که بیشتر از حد معمول بالا کشیده بود، به سوژهی اصلی تمام محافل تبدیل شده بود و این شاید یکی از اصلیترین دلایل دیده شدن Pop Idol بود. بحث و جدلهایی که سایمون و واتر من، همون منتور سابقش، با هم روی آنتن زنده میکردن کلی طرفدار پیدا کرده بود و جامعه رو به دو قطب تبدیل کرده بود. در واقع سایمون نبض بازار دستش اومده بود و میدونست چیکار کنه که دیده بشه. قسمتهای آخر فصل اول Pop Idol بیشتر از ۱۰ میلیون بیننده گرفت که برای بریتانیا رکورد فوقالعادهای بود. موفقیت فصل اول Pop Idol باعث شد که تهیهکنندههای اون تصمیم بگیرن برنامهشون رو به آمریکا ببرن. اونها فکر میکردند که سایمون توانایی این مهم رو داره پس اون رو فرستاند به آمریکا برای مذاکره با شبکههای مختلف. اما بعد از مذاکره با ۵-۶ شبکه، سایمون دست خالی به بریتانیا برگشت. اما در حالی که دیگه همه داشتن ناامید میشدن، ناگهان سر و کلهی شبکهی Fox آمریکا پیدا شد و درخواست خرید امتیاز ساخت این برنامه توی آمریکا رو ازشون کرد. با پیشنهاد موافقت شد و American Idol متولد شد. تهیهکنندهها میدونستن که شاید اصلیترین دلیل موفقیت Pop Idol همون «داور بدجنسه» هست. پس از سایمون خواستند که توی نسخهی آمریکایی هم حاضر باشه. سایمون اولش مردد بود که چیکار کنه. آخه Pop Idol باعث شده بود که دیگه نتونه توی بریتانیا مثل یک آدم عادی زندگی کنه و همه میشناختنش. تو محلهای عمومی راحت نبود و آمریکا یه جورایی راه فرارش بود و هر وقت میرفت اونجا کمتر کسی مزاحمش میشد. اما با هرکس مشورت میکرد جواب یه چیز بود: «دیوونهای اگر این پیشنهاد رو رد کنی! موفقیت توی آمریکا با موفقیت توی بریتانیا اصلا قابل مقایسه نیست!» پس تصمیم گرفت قبول کنه و راهی آمریکا شد. بهار ۲۰۰۲ فیلمبرداری مرحلهی آزمون اولین فصل از American Idol در لسآنجلس کالیفرنیا آغاز شد. و بالاخره ۱۱ ژوئن ۲۰۰۲ که میشه ۲۱ خرداد ۱۳۸۱ اولین قسمتش پخش شد.
قبل از پخش شدن قسمت اول خیلیها میگفتند این فرمول توی آمریکا جواب نمیده و همه درمورد موفقیت یا عدم موفقیت برنامه مردد بودن. خیلیها به مدل نظرهای سایمون گیر میدادن. میگفتن که مردم آمریکا خیلی حساستر هستن و واکنش مثبتی به این مدل نظر دادن نشون نخواهد داد. حتی خونهای رو هم که برای سایمون گرفته بودن اجارهای بود که اگر برنامه جواب نداد، خیلی ضرر نکنن. آزمونها که ضبط شد سایمون برگشت بریتانیا که اگر واکنشها مثبت بود برگردن برای اجراهای زنده. اما همه چیز خلاف پیشبینیها رقم خورد. قسمت اول American Idol حدود ۱۰ میلیون بیننده گرفت که همین یعنی با یک قسمت به بهترین آمارهای تعداد بیننده تویPop Idol نزدیک شدن. America Idol هم مثل Pop Idol به سرعت روند رو به رشد محبوبیت رو این بار توی آمریکا طی کرد و به پربینندهترین برنامهی این کشور تبدیل شد. بینندهها عاشق این شده بودن که وقتی یه شرکتکنندهی نهچندان خوب میاد، سایمون چطوری میزنه تو برجکش! البته این "تو برجک زدنها" همچین بیدردسر هم نبود براش! ظاهرا این طور که شنیدم توی این صحبتها، مردم آمریکا خیلی حساستر از انگلیسیها هستن و کمتر رک انتقاد میکنن به هم. اینم جالب یا حتی یکم عجیب بود که میگفتن آمریکاییها معمولا باادبتر از انگلیسیها هستن. سایمون هم که با فرهنگ انگلیسی بزرگ شده بود و علاوه بر این که اوایل شناخت خوبی از آمریکاییها نداشت اصلا هم براش مهم نبود که اونها چی فکر میکنن و کار خودش رو میکرد. یک بار وقتی یه چیزی به یکی از شرکتکنندهها گفت، سر آزمون توی شهر بعدی، خود طرف با خانوادهش با چوب بیسبال اومده بودن توی سالن و منتظر بودن سایمون و ببینن و از خجالتش در بیان که البته گروه امنیت حواسشون بود و جلوی مساله رو گرفتن! بالاخره با نظرات مثبت منتقدین و مردم، امیدواری تهیهکنندهها به موفقیت برنامه بیشتر شد، سایمون هم برگشت آمریکا و ساخت برنامه ادامه پیدا کرد. در موفقیت و دیده شدن این برنامه توی همون فصل اول همین بس که علاوه بر گرفتن نمرات خیلی خوب از منتقدین، حدود ۳ ماه بعد از شروع پخش، فینالش رو حدود ۲۳ میلیون نفر دیدن. یه چیزی تو مایههای مراسم اسکار همون سال. حالا سایمون به یک چهرهی فوق العاده مشهور تبدیل شده بود. مشهور شدن توی آمریکا یه جورایی به معنی شهرت توی کل جهانه. جالبه که با وجود همهی حواشیای که دور و بر مدل انتقاد کردن سایمون بوجود اومده بود، بعد از اون این روش به یک سبک توی برنامههای استعدادیابی تبدیل شد و توی هر برنامهای یکی از داورا سعی میکرد ادای سایمون رو در بیاره تا دیده بشه که البته همین باعث واکنش منفی میشد چون انتقادهای منفی هیچکس مثل سایمون اوریجینال نبود. البته سایمون اولین کسی نبود که توی برنامههای استعدادیابی این سبکی داوری میکرد و سالها قبلش از این مدل داوریها دیده شده بود اما سایمون در واقع برای این نسل جدید بود و خیلی قدیمیها رو یادشون نمیاومد پس این مدل یه جورایی به «انتقاد سایمونی» مشهور شد! سختگیریهای شدید سایمون باعث شده بود تا سطح مسابقات بالاتر بره و افرادی که تواناییشون کمتر از بقیهس به فکر شرکت توی این برنامه نیوفتن. موفقیت توی American Idol باعث شد آخر سال، سایمون طی یک نظرسنجی به عنوان یکی از جذابترین و سکسیترین افراد زندهی جهان انتخاب بشه. شهرت سایمون به حدی رسید که یه روز وقتی مادرش و برادرش رفته بودن آمریکا تا سایمون رو ببینن، از فرودگاه که بیرون اومدن با بنرهای بزرگ تبلیغ American Idol با عکس سایمون روبرو شدن. همون موقع برادرش رو به مادرش میکنه و میگه فکر میکردی یه روز اون سایمون کوچولوی شیطونت به این حد از شهرت برسه؟ یک ماه و نیم بعد از پخش فینال فصل اول، برگزاری آزمون برای فصل دوم آغاز شد و از اواخر ژانویهی ۲۰۰۳ فصل دوم شروع به پخش کرد. قسمت اول فصل دوم بیشتر از ۲۶ میلیون بیننده داشت و تا فینال، این عدد به بیشتر از ۳۸ میلیون نفر رسید. کاملا مشخص بود که یک اتفاق جدید در صنعت سرگرمی در حال رخ دادن هست. سایمون که متوجه محبوبیت این برنامه و نقش کلیدی خودش شده بود، تصمیم گرفت برخلاف سریهای قبلی از تهیهکنندهها درخواست یه مبلغ خوب کنه. اون به این مساله فکر کرد که با این حجم از بینندهی میلیونی تهیهکنندهها دارن پول خوبی درمیارن و چرا مقداری از این پول نباید به من برسه؟ اون زمان شایعه شده بود که سایمون برای هر قسمت از فصل دوم American Idol مبلغ ۱۵۰ هزار دلار دستمزد میگیره. آخرای سال توی بریتانیا، فصل دوم Pop Idol ساخته شد که البته به اندازهی فصل اول نمرات خوبی نگرفت و بیننده جذب نکرد. همین مساله باعث شد شبکهی ITV که امتیاز Pop Idol رو خریده بود، اون رو برای فصل سوم تمدید نکنه. در کنار اون سایمون نقش خودش توی American Idol رو زیاد میدید و دوست داشت بتونه بیشتر روی برنامه تاثیرگذار باشه و آزادی و نقش پررنگتری داشته باشه. بخاطر همین اختلافهایی با تهیهکنندههای اون برنامه پیدا کرده بود. همین مساله در کنار کنسل شدن ساخت فصل سوم Pop Idol، سایمون رو فکر انداخت تا خودش یه برنامهی جایگزین برای اون درست کنه. مدتی بود به یک سری ایده در این مورد فکر میکرد و حالا وقت اجراشون بود. ایدهی اصلی این بود که میشه داورها رو در کنار شرکتکنندهها وارد رقابت کنیم تا رقابت جذابتر بشه. چون حس میکرد بیشتر باید مربی باشن تا یه منتقد صرف. از نظر اون هر کسی میتونه یه منتقد باشه. اون یه قرارداد دو ساله با ITV بست و تاکید کرد که با وجود این که فعلا تصمیمی برای ساخت فصل سوم Pop Idol وجود نداره، ولی ما قصد نداریم جای اون رو بگیریم. احتمالا میدونید دارم درمورد چه برنامهای حرف میزنم: X Factor. سایمون ایدهی برنامههای استعدادیابی که داشت مد میشد رو گرفت، پختهش کرد و به بهترین نحو ارائهش داد. این انگار یک اوجی توی این برنامهها بود. انگار که بهترین ایدهها زیر یک سقف گرد اومده بودن. توی X Factor یک پنل داوری سه نفره که البته بعدا ۴ نفره شد وجود داشت و هزاران نفر میومدن و آزمون صدا میدادن. برخلاف Pop Idol و American Idol که برای شرکتکنندهها محدودیت سنی بین ۱۶ تا ۲۴ سال داشتن، سایمون تصمیم گرفته بود هیچ محدودیت سنیای برای شرکتکنندهها نذاره و تمام افراد بالای ۱۶ سال که البته در مقطعی شد بالای ۱۴ سال حق شرکت برای آزمون رو داشتن. بعد از بین اونها تعدادی انتخاب میشدن و به سه یا بعدا ۴ گروه با دستهبندیهای مختلف تقسیم میشدن. این تقسیم بندیها اینطوری بود: زیر ۲۵ سالهها، بالای ۲۵ سالهها و گروهها. بعدا که تعداد داورها ۴ تا شدن دستهبندی اول به دو گروه دخترها و پسرها تقسیم شد. البته این تقسیمبندیها بعدا تغییرات ریزی هم کردن. هر کدوم از این دستهها رو به یک داور اختصاص داده میشن و اون داور در نقش منتور اون افراد ظاهر میشه و در پایان یکی از اونها به همراه داورش برندهی مسابقه میشن. سپتامبر ۲۰۰۴ اولین قسمت از فصل اول X Factor با تهیهکنندگی کمپانی سرگرمی Syco Entertainment شروع به پخش کرد و بیشتر از ۵ میلیون بیننده گرفت. یادم رفت راجع به Syco Entertainment بگم. دقیقا قبل از این که X Factor ساخته بشه، سایمون و لیبلش یعنی S Records، بعد از ضبط و انتشار تکآهنگها و آلبومهایی از امثال Westlife و تعدادی از شاخصترین شرکتکنندههای Pop Idol و American Idol، دیگه به اون حدی رسیده بودن که از زیرمجموعهی BMG بیرون بیان و بخشی از سونی بشن. پیرو همین تغییر، طی یک پیشرفت بزرگ، اسم اون به Syco Entertainment تغییر کرد و به سه بخش Syco Music، Syco TV و Syco Film تقسیم شد. وقتی هفتهی دوم بیشتر از یک میلیون نفر به تعداد بینندههای برنامه اضافه شدند، به سایمون ثابت شد که بالاخره خودش یک شوی هیت ساخته است. این شاید بهترین روز زندگی او از جنبهی حرفهای بود. موفقیت X Factor فراتر از حد انتظار بود. فصل به فصل میانگین بینندههای اون افزایش پیدا کرد تا جایی که سال ۲۰۱۰ فقط در بریتانیا تعداد اونها به بیشتر از ۱۴ میلیون نفر رسید.
البته موفقیت X Factor بیدردسر نبود و سایمون فولر تهیهکنندهی Pop Idol به اتهام کپی کردن ایدهی برنامهاش از کول و X Factor شکایت کرد. این در حالی بود که کول هنوز توی برنامهی دیگهی فولر یعنی American Idol به عنوان داور حاضر بود. دو سایمون توی ۲۰۰۵ بیرون از دادگاه با هم به توافقی رسیدند که علاوه بر اومدن اسم فولر در تیتراژ برنامهی X Factor، ۱۰ درصد از عایدی اون متعلق به فولر باشه و کول هم ضمن تمدید قرارداد حضور خودش توی American Idol برای ۵ فصل دیگه، قول داد که تا ۲۰۱۰ که با American Idol قرارداد داره، برنامهش رو به آمریکا نبره. قرارداد سایمون به ازای دریافت فصلی حدودا ۳۰-۳۵ میلیون دلار بود. موفقیت X Factor به سایمون این اعتماد به نفس رو داد که ایدهی دیگهش رو عملی کنه. ایدهای که مشابهش رو قبلا توی تلویزیون دیده بود اما الآن جاش خالی بود. یک برنامهی استعدادیابی بدون هیچ محدودیت سنی و دستهبندیای. هر کسی هر استعدادی داره میتونه بیاد و آزمون بده. ایدهش رو با چندتا از دوستاش مثل پیرز مورگان مطرح کرد و نظر بقیه هم مثبت بود. اما با این وجود هیچ شبکهای حاضر نمیشد اون رو بسازه. طبق معمول با اصرارهای زیاد سایمون شبکهی ITV بریتانیا راضی شد که یه نسخهی اولیه از این برنامه رو بسازه تا ببین چی میشه. اما اون نسخهی اولیه یه فاجعه از آب دراومد! ITV که حاضر نشد ایده رو نهایی کنه. اما در کمال ناامیدی سایمون، معلوم نبود چطوری خبر به آمریکا رسیده بود و از شبکهی NBC آمریکا با سایمون تماس گرفتند و گفتند شنیدیم میخوای یه برنامهی جدیدی بسازی! چطوریه؟ سایمون که همیشه دنبال یه همچین موقعیتهایی میگرده و به قول ما ایرانیها تا تنور داغه نون رو میچشبونه! بهشون میگه عالیه! یه نمونهی ۷ دقیقهای دارم که نشونتون بدم. در واقعا نسخهای که ضبط کرده بودن خیلی بیشتر از ۷ دقیقه بود اما از نظر سایمون بقیهش غیر قابل دیدن بود! اما وقتی سایمون اون ۷ دقیقه رو به نمایندههای NBC آمریکا نشون داد، همونجا خریدنش! اینطوری بود که شاید مشهورترین سری برنامههای تلویزیونی جهان کلید خورد: America’s Got Talent.
یک سال بعد، به دنبال موفقیت America’s Got Talent، شبکهی ITV بریتانیا که قبلا راضی به ساخت اون نشده بود، حالا با شک و تردید با ساخت نسخهی انگلیسیش موافقت کرد. البته سایمون همون اول که یکم از فیلمبرداری گذشته به رابطش با شبکه پیام داد که این برنامه هیت میشه، به شبکه بگو که نگرانش نباشید! بنابراین در اوایل تابستان ۲۰۰۷، Britain’s Got Talent ساخته و پخش شد.
پیشبینی سایمون درست بود. برنامه واقعا هیت شد و فینال اون بیشتر از ۱۲ میلیون بیننده جذب کرد. سری Got Talent خیلی آروم آروم داشت به سمت جهانی شدن پیش میرفت اما سرعت آن کم بود تا این که ناگهان اتفاقی مثل بمب صدا کرد. دارم درمورد شاید بزرگترین اتفاق تاریخ برنامههای استعدادیابی تلویزیون صحبت میکنم. اما قبلش صبر کنید اول درمورد این بگم که ایدهی این سری برنامه از کجا اومد و بعد به اون اتفاق که فکر میکنم همهتون درموردش شنیدید و دیدید بپردازم. از همون زمانی که رادیو و بعدش تلویزیون اومد برنامههای استعدادیابی مختلف هم همراهشون اومدن. همهی اونها توی یه مدت اومدن و بعد از چندین سال رفتن. سایمون هم توی دوران زندگیش چندتا از اونها رو دیده بود. اما با تموم شدن پخش برنامههای قبلی حدود ۲۰-۳۰ سالی بود که جای خالی چنین برنامهی استعدادیابیای توی برنامههای تلویزیونی خالی بود. اما فرق Got Talent با برنامههای قبلی مشابهش چی بود؟ توی برنامههای قبلی استعدادهای برتر اول توسط تهیهکنندهها گلچین میشدن و بعد جلوی دوربین اجرا میکردن اما سایمون تمام فرآیند استعدادیابی شرکتکنندهها رو آورد جلوی دوربین. یعنی شما طرف رو از وقتی یه فرد کاملا عادی هست میدیدی تا زمان میلیونر شدن. این چیز کاملا جدیدی بود. اما این ضربدرهای قرمز فلسفهشون چی بود؟ حدود سالهای ۱۹۷۶ تا ۱۹۷۸ که میشه تقریبا سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷ خودمون توی آمریکا یه برنامهی استعدادیابی پخش میشد به اسم The Gong Show. توی این برنامه سه تا داور نشسته بودن و یه صفحهی فلزی پشت سرشون بود و داورها هم یکی یک حالت گوشتکوب داشتن! از هر اجرایی خوششون نمیاومد با اون گوشتکوبشون میکوبیدن به اون صفحهی فلزی و یه صدای بلندی میداد و اجرا باید قطع میشد. زمان پخش این برنامه، سایمون تقریبا ۱۹-۲۰ ساله بود و یادش مونده بود این ایده رو. حالا اون اومد این ایده رو به طرز جدیدی پیاده کرد. سه تا دکمهی قرمز رنگ جلوی هر داور بود و یه ضربدر بالاسرشون. هرکس از اجرا خوشش نمیاومد اون دکمه رو میزد و با زدن اون دکمه یه صدای زنگ عجیبی توی سالن پخش میشد و اگر همهی داورها دکمههاشون رو میزدن اجرا باید قطع میشد. این یه حس طنز جالبی به برنامه میداد و اون رو از بقیهی برنامههای استعدادیابی توی هر دستهبندیای متفاوت میکرد. حضار توی سالن هم ارتباط خوبی باهاش برقرار میکردن و مثلا وقتی یه اجرای نامناسبی بود یا از کسی خوششون نمیاومد همه با هم شعار میداردن «اون زنگ رو بزن» و کلا فضای جالبی رو به برنامه داده بود. (البته بعضی از دوستانی که بدون هیچ لایسنسی از برنامه کپی کردن، به دلیل این که به نظر من حتی چند دقیقه از برنامههای اصلی رو هم ندیدن، اصلا فلسفهی اون زنگها رو نفهمیدن و صرفا با کپی کردن از این ایده، استفادهی دیگهای ازش میکنن!!) به هر حال. خب حالا بریم سراغ اون اتفاق ویژه: ۲۱ ژانویهی ۲۰۰۹ در شهر گلاسکو اسکاتلند آزمونی انجام شد و کمتر از ۳ ماه بعد اولین قسمت فصل سوم Britain’s Got Talent از شبکهی ITV پخش شد. اون روز یکی از بیاستعدادترین روزهای کل Got Talentها بود. هرکی میومد خرابکاری میکرد. سایمون هم که از وقتی بیدار شده بود حال و روز خوشی نداشت این مسائل کم کم رفته بود روی مخش. داشت به این فکر میکرد که اصلا برای چی اینجاست؟ داره وقتش رو تلف میکنه. امسال هیچ اجرای بدرد بخوری پیدا نمیکنه. روز به آخراش رسیده بود که زنی حدودا ۵۰ ساله با لباس و تیپی داغون و میکروفونی به دست وارد صحنه شد. سایمون یه نگاه به آماندا و پیرز که کنارش نشسته بودن کرد و با هم زیر لب یه خندهای کردن! توی دلش میگفت با این میکروفون به دست یا استندآپ کمدینه یا خواننده. فقط لطفا خواننده نباش!
- اسمت چیه عزیزم؟ -اسمم سوزان بویله! – خب! سوزان، اهل کجایی؟ - (اسم روستاش رو میگه) –یه شهر بزرگه؟ - یه مجموعهای از... مجموعهای از... روستاهاس! – و چند سالته سوزان؟ - ۴۷ سالمه! (یه همچین چیزی) تازه نصفم زیر زمینه! – خب! رویات چیه؟ - سعی میکنم یه خوانندهی حرفهای بشم. زیر لب به آماندا و پیرز گفت: «خیلی هم میشی!». دیگه کم کم داشت میرفت رو مخش! چون هر سوالی که میپرسید با یه جواب عجحیب و غریبتر روبرو میشد. قیافههای مردم پشت سر داورها رو هم که نشون میداد، معلوم بود همین حس رو داشتن. – چرا تا رسیدن به این رویا اینقدر طول کشیده؟ - تا به حال فرصتش پیدا نشده. امیدوارم این یه تغییر باشه. – خب! میخوای مثل کی موفق بشی؟ - الن پیج – چی میخوای امشب برامون بخونی؟ - میخوام I Dream A Dream از بینوایان رو بخونم. سایمون داشت با خودش فکر میکرد که این اجرا بیشتر از ۵ ثانیه طول نمیکشه. آماده بود زنگ قرمز رو بزنه. همش با خودش میگفت زود تموم شو! زود تموم شو! اما...
صدا و اجرای فوقالعادهی سوزان همه رو سورپرایز کرد. موهای پشت گرردن سایمون سیخ شدن و لبخند روی چهرهش نشست. کلا حالش و چهرهش نسبت به چند دقیقه قبل متفاوت شد. احتمالا میدونست چی در انتظارشونه. داورها توی نظراتشون از سورپرایزی که شدن صحبت کردن و این که این یه بیدار باش برای همه بود که به قول معروف هیچ کتابی رو از روی جلدش قضاوت نکنیم. اجرای Susan Boyle در این قسمت در عرض چند ساعت کل اینترنت رو در کل جهان درنوردید. به طوری که بعد از ۲۴ ساعت ویدیوی یوتیوب آن ۵۰ میلیون بازدید خورده بود و طی ۵ روز ۱۰۰ میلیون بازدید را هم رد کرد. وایرال شدن اجرای سوزان بویل شاید بزرگترین اتفاق در تمام برنامههای استعدادیابی تاریخ تلویزیون بود. حالا Got Talent به گستردهترین و مشهورترین مجموعه برنامهی جهان تبدیل شده بود.
بدون اغراق سایمون کول حالا بزرگترین شخصیت تلویزیونی در امر استعدادیابی به خصوص در رابطه با موسیقی هست و اون رو غول صنعت سرگرمی جهان میدونن. اون صنعت سرگرمی و در کنارش صنعت موسیقی جهان رو متحول کرده. اما مسائل زیادی دور و بر این آقای خاص تلویزیون هست که میخوام در ادامه به ۱۸تاشون اشاره کنم. (مثل قسمتهای قبلی): ۱. داوری با زندگی لاکچری: سایمون الآن چندین ساله که لقب موفقترین و پردرآمدترین فرد تلویزیون توی جهان رو داره. طبق آخرین آماری که همین چند هفتهی پیش توی سال ۲۰۱۹ اعلام شده، ارزش داراییهای آقای کول چیزی در حدود ۴۴۳.۶ میلیون پوند هست که به دلارش میشه حدود ۵۷۰ میلیون دلار. البته در کنار اینها باید بگم که ارزش داراییهای خانم رولینگ حدود ۱ میلیارد دلار (یعنی چیزی در حدود کمتر از ۲ برابر سایمون) و ارزش داراییهای ایلان ماسک حدود ۲۲.۳ میلیارد دلار برآورد شده. آقای کول با درآمد سالانه بیشتر از ۴۳ میلیون دلار در ردهی ۶۴م پردرآمدترین افراد مشهور سال ۲۰۱۸ قرار گرفته. این مسالهی ثروت سایمون خیلی معروفه. سایمون اهل نگه داشتن پولش نیست و کلی ولخرجی میکنه و همین هم باعث شده ثروتش سوژه باشه همیشه. خودش هم اصلا پنهون نمیکنه داراییش رو. کلا عاشق تو چشم بودنه. خونههای تقریبا اشرافی و کلکسیون ماشینهای خاص سایمون همیشه سوژهی رسانهها بوده. فقط گوش بدید به بخشی از لیست خودروهای آقای کول: یک بوگاتی ویرون ۱.۷ میلیون دلاری رولز رویس فانتوم به ارزش بیشتر از ۵۰۰ هزار دلار فراری ۴۵۸ ایتالیا حدود ۴۰۰ هزار دلار بنتلی آزور حدود ۳۵۰ هزار دلار فراری ۳۶۰ ۲۲۶ هزار دلار لامبورگینی گالاردو اسپایدر بیشتر از ۲۰۰ هزار دلار مرسدس بنز SL۵۵ AMG ۱۱۳ هزار دلار و کلی خودروی ریز و درشت دیگه. حالا خونههاش: یه عمارت ۱۱.۶ میلیون دلاری در محلهی چلسی در غرب لندن. یک خونهی ویلایی بزرگ به ارزش ۲۳ میلیون دلار در جزیرهی باربادوس در دریای کارائیب علاوه بر اینها، یک عمارت بزرگ ۸۰۰ متر مربعی توی مالیبوی لوس آنجلس داره که سال ۲۰۱۷ به قیمت ۲۴ میلیون دلار اون رو خرید. دور این عمارت یک باغ وسیع، یک زمین تنیس، یک استخر هست. ۶ تا اتاق خواب، ۷ تا سرویس بهداشتی، یک قسمت جدا برای خدمه، یک اسپا و یک بخش میهمانان با ورودی مجزا هم از بقیهی اجزای این خونه هست. این بخشی از داراییهای همون آقاییه که وقتی ورشکست شد، فقط با ۵ پوند ته جیبش مونده بود تاکسی گرفت و برگشت خونهی مادرش.
۲. ۶۱ میلیون دلار برای چند نخ سیگار: به غیر از زمانهایی که سایمون توی مصاحبهها و برنامههای رسمی حاضره، همیشه و همه جا سیگار دستشه. کلا عاشق سیگاره! توی خونه، ماشین سر استراحتهای وسط ضبطها و حتی توی پروازها! در واقع اوایل این مساله که توی پرواز نمیتونه سیگار بکشه خیلی رو مخش بود تا وقتی که راهحلش رو پیدا کرد! اول یه جت شخصی رو اجاره میکرد و تنهایی سفر میکرد. اما بالاخره یه ۶۱ میلیون دلاریش رو خرید تا دیگه با خیال راحت بتونه توی مسافرتهای هواییش سیگار بکشه!
۳. معجونی از ۱۱ کشور مختلف: درمورد این که سایمون خیلی به خودش میرسه خیلی حرف و حدیث هست. مثلا دندوناش از بس همیشه مرتب و سفید هست که توی بعضی جاها من شنیدن که سوژهش میکنن و میگن دندوناش مصنوعیه. یا موهاش چون همیشه یه مدل بوده میگن کلاهگیسه و کلی با این مسائل شوخی میکنن توی کمدیهاشون. یا این که مثلا سایمون یه دفعه از یه اسموتی خاص صحبت کرد که صبحها بعد از بیدار شدن میخوره. اون گفت دستور این اسموتی رو یه روز توی دیلی میل با اسم Super Smoothie of All Time دید و به یکی از افرادش گفته که درموردش تحقیق کنه و براش تهیه کنه. این اسموتی از ترکیب ۷ تا میوه درست میشه که از ۱۱ تا کشور مختلف باید بیاد! نوشیدنیای که به گفتهی بعضیها باعث میشه سایمون جوونتر دیده بشه! رسانهها هم این موضوع رو دست گرفتن و کلی سوژهش کردن. سایمون هم که از توی چشم بودن بدش نمیاد، خودش هم برای خنده سوژه میکنه بعضی اوقات و بعضی از این چیزا رو بزرگنمایی هم میکنه. از جمله مسائل دیگهای که همیشه درمورد سایمون گفته میشد رو فرم بودن و آمادگی بدنیش بود. اما با نزدیک شدنش به سن ۶۰ سالگی شرایط متفاوت شده. سایمون همیشه عادت داشت تا صبح کار میکرد و تا ظهر میخوابید. همیشه هم رو این مساله تاکید میکرد که اعتقاد داره آدم باید با حال خوب بخوابه و با حال خوب بلند بشه. (ینی هر موقع حال کرد.) اما سال ۲۰۱۵ یه شب که وسطای کارش داشت از پلههای خونهش میومد پایین یهو سرش گیج رفت و از پلهها افتاد زمین. اول که رسانهها شایعه کردن مرده! مضخرفات رسانهها برای بازدید گرفتنه دیگه. ولی بعد مشخص شد سالمه اما دکتر کلی بهش اولتیماتوم داده که باید بری چکاب و ساعت خوابت رو درست کنی و اینا. این شد که برنامهی خوابش رو تغییر داد.
۴. مستر نستی: برخلاف چیزی که همه فکر میکنن، اولین حضور سایمون توی قاب تلویزیون مربوط به مسابقهی Pop Idol در سال ۲۰۰۰ نیست. ۱۰ سال قبل از این که اصلا Pop Idolای وجود داشته باشه، سایمون توی یه مسابقهی تلویزیونی به نام Sale of the Centaury شرکت کرد، سوالات رو خیلی خوب جواب داد و بالاتر از ۲ شرکتکنندهی دیگه برنده شد. توی همون سالها سایمون حداقل یک بار توی یک برنامهی تلویزیونی به عنوان منتقد شرکت کرد و یه برنامهی دیگه که موضوع بحث بود رو با خاک یکسان کرد! حالا چند سال بعد، تاثیر حضور سایمون توی برنامههای استعدایابی اینقدر زیاد بود که وقتی موج ساخت برنامههای استعدادیابی به برنامههای دیگه مثل برنامههای طنز و یا انیمیشنها رسید، یه سایمون هم توی پنل داوری میگذاشتن! توی مشهورترین نمونهش یه شخصیت سایمونگونه توی انیمیشن شرک ۲ ساخته شد و توی داوری هم شرکتکنندهها رو اذیت میکرد. غیر از اون سایمون تا به حال توی انیمیشن مشهور سیمپسونها هم حاضر بوده و مدلش رو اونجا ساختن! کلا شخصیت سایمون سوژهی جالبیه که خیلی جاها به مستر نستی یعنی آقای کریه یا نچسب مشهوره. البته خودش خیلی با این که این مدلی صداش میکنن حال نمیکنه.
۵. تلویزیون؛ قبل از سایمون، بعد از سایمون: شاید همه ندونن که سایمون کول چه شخصیت بزرگ و تاثیرگذاریه. همه این آدم رو همیشه به عنوان داور سختگیر و جدی توی برنامههای استعدادیابی دیدن. ولی اینو کسی نمیدونه که یه جورایی صنعت سرگرمی جهان به قبل و بعد از این فرد تقسیم میشه. X Factor به عنوان بزرگترین و محبوبترین برنامهی استعدادیابی خواننده در جهان شناخته میشه و خوانندهها و گروههای مختلفی مثل Leona Lewis، Fifth Harmony و One Direction رو معرفی کرده و نسخهای از اون توی ۵۴ کشور ساخته شده. این در حالیه که American Idol توی ۴۶ کشور نسخهای ازش ساخته شده. علاوه بر اون، مجموعهی Got Talent از سال ۲۰۱۴ به عنوان موفقترین ریالیتی شوی جهان توی کتاب رکوردهای گینس ثبت شده. بیشتر از ۷۰ کشور با خرید امتیاز، از فرمت Got Talent برای برنامهی استعدادیابیشون استفاده میکنن. (البته به جز یک کشور که خودمون باشیم. در واقع من فکر نمیکنم برای این برنامهای که اخیرا توی ایران ساخته شده، پولی بابت خرید امتیاز پرداخت شده باشه. منظورم همین برنامهی «عصر جدید» ـه. دلیلم هم اینه که اگر بقیهی برنامههای Got Talent توی کشورهای دیگه رو دیده باشید، متوجه تفاوتهای این برنامه با اونها میشید. برای منی که ۱۱ ساله به طور کاملا پیگیر و همزمان با پخش، نسخهی بریتانیایی این برنامه رو دنبال میکنم، مشخصه که دوستانمون فقط خواستن کپی کنن. حالا حرف زیاده. ولش کن!) برای این که به جایگاه سری Got Talent پی ببرید کافیه مسابقاتی که همین چند ماه پیش توی آمریکا به نام America’s Got Talent: The Champions برگزار شد رو ببینید. چندتا از قهرمانها و شرکتکنندههای خوب کل سری Got Talent توی کشورهای مختلف توی تمام این ۱۲-۱۳ سال رو جمع کردن و اینها با هم رقابت کردن. شبکهی منوتو هم پخشش کرد اتفاقا. توی قسمت آخرش هم یه کلیپ جالبی پخش میکنه از شروع Got Talent و این که چه جوری به این جایگاه رسید. همین هفتهی پیش هم با خبر شدم که بعد از موفقیت اون مسابقات، قراره یکی دو ماه دیگه Britain’s Got Talent: The Champions رو هم بسازن. سایمون اعتقاد داره مهم نیست توی یه کاری اولین باشی، فقط مهم اینه که خوب اجراش کنی. اوج هنر سایمون این بود که ایدههای خوب رو گرفت، اونها رو پرورش داد و با ایدههای خوب دیگه ترکیب کرد و به بهترین نحو اجراشون کرد. اون این مهم رو توی اجرای X Factor و سری Got Talent به بهترین نحو نشون داد. (اتفاقا توی اپیزود ۵ پادکست بیپلاس که به خلاصهی کتاب Hit Makers میپرداخت به این مساله اشاره شده که برای موفقیت، شما حتما نیاز به یه ایدهی جدید خوب ندارید. بلکه میتونید یه ایدهی خوب که قبلا اجرا شده رو با یه تغییر کوچیک اجرا کنید و به موفقیت برسید.) ضمن این که سایمون همیشه به این معروفه که نظر مردم براش خیلی مهمه. اون اعتقاد داره که شما نباید تصمیم بگیری که مردم چی دوست داشته باشن بلکه باید چیزی که مردم دوست دارن رو تولید کنید. میگه وقتی به کارهای من انتقاد میکنید دارید حرف بیخود میزنید! چون در واقع دارید سلیقهی مردم رو زیر سوال میبرید. مردم اگر دوست نداشته باشن برنامههای من رو نمیبینن. وقتی به طور مثال اولین تک آهنگ یا آلبوم یه برندهی X Factor میلیونی میفروشه، این نشوندهندهی اینه که ما درست یه خواننده مطابق سلیقهی مردم پیدا کردیم. مثلا بعضی اوقات چندتا از تهیهکننده یا خوانندههای بزرگ انتقاد کردن که از وقتی این برنامههای استعدادیابی اومده، ما دیگه آهنگهامون خوب فروش نمیکنه. سایمون هم میگه بیخود به برنامههای ما گیر ندید. برید ببینید چی دارید میسازید که مردم نمیخرن! البته در ادامهی همین حرفها سایمون فشار زیادی روی داورهای برنامههاش میذاره و خیلی براش مهمه که کیفیت افرادی که توی برنامهها پیدا میشن در سطح قابل قبولی باشه تا بعدا بتونه توی بازار حرفی برای گفتن داشته باشه.
۶. تغییرات جزئی تاثیرگذار: قبل از Pop Idol فرمت کلی برنامههای استعدادیابی متفاوت بود و اغلب شرکت کنندهها از قبل توسط تهیهکنندهها انتخاب میشدند و روی صحنه میومدن. مدل ساخت و اجرای برنامه هم خیلی متفاوت بود. Pop Idol بود که این شرایط رو بوجود آورد که شرکتکنندهها خودشون بیان جلوی پنل داوری و با سرنوشتشون روبرو بشن. مسالهی دیگه هم نحوهی اجرای برنامه بود که توسط دو تا مجری مشهور انگلیسی به نام Ant & Dec اجرا شد که قبلش با شرکتکنندهها رفیق میشدن و باهاشون شوخی میکردن و بعدش اگر طرف قبول میشد بغلش میکردن و اینا. این مدل اجرا یه فضای دوستانهای به برنامههای استعدادیابی آورد که هنوز هم استفاده میشه و یه کار جدیدی بود که باعث شد حس خوبی به بینندههای این برنامههای جدید بده. سایمون تقریبا از نزدیک همهی پروسهی ادیت برنامهها رو دنبال میکنه و بعد که برنامه پخش میشه توی شبکههای اجتماعی به خصوص توئیتر حاضره و نظرات مردم رو کامل دنبال میکنه. کلا نظر مردم برای سایمون خیلی مهمه. چون همونطور که قبلا گفتم مهمترین مساله براش اینه که کارهاش هیت و محبوب باشه. توی برنامهها بعضی اوقات وقتی رایش با نظر مردم مخالفه، با وجود این که آدم خیلی سخت گیریه اما به نظر مردم توجه میکنه و طبق نظر اونها رای میده.
۷. وان دایرکشن؛ پنج بعلاوه یک: طبق نظر خیلی از کارشناسا بزرگترین و موفقترین کشف سایمون گروه وان دایرکشن هست. ۵ پسری که بصورت مجزا توی فصل ۷ X Factor توی سال ۲۰۱۰ شرکت کردند و با نظر سایمون یه گروه ۵ نفره تشکیل دادند. درسته که وان دایرکشن اون سال مقامی بهتر از سوم توی اون مسابقات کسب نکرد اما بعد از اتمام مسابقات ناگهان به یکی از موفقترین گروههای موسیقی چند سال گذشته تبدیل شد و کنسرتهای با جمعیتهای چند هزار نفری برگزار کرد. وان دایرکشن به قدری مشهور شد که سبک لباس پوشیدنشون به نوعی به جوونهای هم سنشون سرایت کرد. موفقیت تور کنسرتهای وان دایرکشن تا حدی بود که پرفروشترین تور کنسرت جهان در سال ۲۰۱۴ و ۲۰مین تور پرفروش تاریخ برای اونها شد. از موفقیت وان دایرکشن و تورهاشون ۲ تا فیلم سینمایی هم ساخته شده که فروش نسبتا خوبی کردن. سایمون از اول تا آخر یه جورایی مدیر این گروه بود و کارهاشون زیر نظر مستقیم اون انجام میشد. علاوه بر فروش بیشتر از ۵۰ میلیون نسخه آلبوم و تک آهنگ، موفقیت در زمینهی ارائهی آهنگهای و آلبومهای هیت متعدد و کسب جوایز مختلف، سال ۲۰۱۴ مجلهی بیلبورد وان دایرکشن رو به عنوان هنرمند سال معرفی کرد و توسط فوبز توی سالهای ۲۰۱۵ و ۲۰۱۶ به ترتیب به عنوان چهارم و دوم پردرآمدترین افراد مشهور جهان رسیدند. غیر از One Direction و Westlife سایمون چندتا گروه دیگه هم تشکیل داده که کم و بیش گروههای موفقی بودن. یکی از اونها گروه Il Divo هست که متشکل از ۴ تا خوانندهی مرد از کشورهای سوئیس، اسپانیا، آمریکا و فرانسه هست که سبک تلفیقی پاپ و اپرا رو اجرا میکنن و تا به حال بیشتر از ۲۶ میلیون نسخه آلبوم در سطح جهان فروختند.
۸. شکست رویای آمریکایی: همونطور که قبلا گفتم سال ۲۰۰۵ بعد از این که سایمون X Factor رو ساخت، طبق توافقی که با تهیهکنندهی American Idol کرد قرار شد ۵ سال دیگه توی این برنامه بمونه و X Factor رو هم به آمریکا نیاره. توی اواسط فصل سال ۲۰۱۰ بود که سایمون طی یه کنفرانس خبری اعلام کرد این آخرین فصلش توی American Idol هست و دیگه این کار رو ادامه نمیده. خبر مثل بمب ترکید و همه درمورد این صحبت میکردن که سایمون چه برنامهای برای بعد از خروج از American Idol داره. چند ماه بعد سایمون اعلام کرد. با پایان ۵ سال قرارداد قصد دارم X Factor رو به آمریکا بیارم. سایمون پیشنهاد بزرگی رو برای تمدید قراردادش با American Idol رد کرده بود تا یه ریسک بزرگ بکنه و با چالش جدیدی پا به آمریکا بذاره. انگار که نمیتونه آروم و راحت یه جا بشینه و پولش رو در بیاره. عاشق چالش و درام جدید تو زندگیشه. برای این منظور سایمون و تیمش یه کمپین عظیم تشکیل داده بودن. کلی تبلیغ کردن و همه جا صحبت از X Factor آمریکا بود. در حالی که جایزهی برندهی American Idol یک میلیون دلار بود، سایمون وعدهی جایزهی ۵ میلیون دلاری داد. جایزهای که تا به حال در هیچ مسابقهی استعدادیابیای اهدا نشده بود. در کنار این مبلغ، قرارداد تولید آلبوم با Syco، کمپانی سایمون، هم بود. سایمون تا جایی که میتونست توی تمام برنامههای مشهور و پربیننده شرکت کرد و تبلیغ X Factor رو کرد. اون وعدهی بزرگترین برنامهی استعدادیابی تاریخ رو میداد. بالاخره در ۲۷ مارس ۲۰۱۱ اولین آزمون اولین فصل X Factor آمریکا در لسآنجلس آغاز شد. اما انواع و اقسام مسائل و مشکلات مختلف پیش اومد تا اونطوری که میخوان پیش نره. اولین مشکل اختلافهایی بود که توی همون روزهای اول بین سایمون و شریل پیش اومد و منجر به جدایی زودهنگام شریل از پنل داوری شد. حاشیهها از همون موقع شروع شد و وقتی مسابقات شروع شد، اینقدر انتظارات بالا رفته بود که انگار بینندهها به چیزی که میدیدن راضی نمیشدن. میانگین تعداد بینندههای این فصل حدود ۱۲ میلیون نفر بود که برای یک برنامه توی آمریکا عدد پایینی هست. سطح شرکتکنندهها هم انگار اونچنان بالا نبود و اواسط مسابقات تهیهکنندهها با این سوال مواجه شدن که آیا از بین این شرکتکنندهها کسی ارزش گرفتن ۵ میلیون دلار رو داره؟ با این وجود سایمون پا پس نکشید و برنامه برای سال بعد تمدید شد اما حواشی ادامه داشت و تاثیر زیادی روی کیفیت برنامه و حجم بینندههاش گذاشت. فصل دوم با میانگین بینندهای حدود ۸-۹ میلیون نفر پخش شد و نمرهی پایینتری از منتقدها گرفت. برای فصل سوم تهیهکنندهها تصمیم گرفتن که جایزه رو به ۱ میلیون دلار کاهش بدن ولی X Factor آمریکا هیچوقت نتونست توی رقابت با America Idol پیروز بشه و فصل سوم میانگین بینندهای زیر ۷ میلیون نفر داشت. این مساله در کنار اینکه با تمرکز سایمون روی نسخهی آمریکایی کیفیت نسخهی اصلی توی بریتانیا هم در حال کاهش بود، باعث شد توی سال ۲۰۱۴ شبکهی Fox برنامه رو برای فصل چهارم تمدید نکنه و کول هم تصمیم بگیره برگرده و بیشتر حواسش به نسخهی انگلیسی اون برنامه باشه. با این حال سایمون از سال ۲۰۱۶ به عنوان داور America’s Got Talent به آمریکا برگشت.
۹. نظر داور در داوری: توی یکی از مصاحبههاش سایمون از این صحبت میکرد که کلا با استخدام داورهای خواننده مشکل داره و میگفت که بعد از این همه سال کار کردن توی این صنعت این مساله براش کاملا روشنه که خوانندهها به خصوص خوانندههای خانم توی داوریشون جانب دارانه برخورد میکنن! میگفت مثلا وقتی یه دختر جوون میاد و خوب میخونه کاملا متوجه میشم که داوری که کنارم نشسته و یه خوانندهی زن هست، الکی بهش کامنت منفی میده که روحیهش رو خراب کنه. میگفت این یک بار دو بار اتفاق نیوفتاده و تقریبا هر خوانندهی خانمای که برای پنل داوری انتخاب کردم همچین کاری رو ازش دیدم. بخاطر همین ترجیح میدم کلا چنین افرادی رو استخدام نکنم. کلا اعتقاد داره پنل داوری باید شامل تهیهکنندهها یا استعدایابهای موسیقی باشه نه خوانندهها. چون از نظرش طبیعیه که یه خواننده قبل از مسالهی داوری به مارکت خودش فکر کنه که اگر این خواننده بیاد و مارکت رو از من بگیره چی؟ اون حتی به این مساله اشاره میکنه که بعضی از افرادی که میان توی برنامههای استعدادیابی دیگه داور میشن فقط برای تبلیغ آلبوم بعدی خودشون اون جا حاضر شدن و قصد دیگهای ندارن. این مسائل به خصوص بعد از اون مشکلی که با شریل توی X Factor USA پیش اومد باعث شد سایمون بیشتر روی این مسائل حساس بشه. سایمون یه حرفی رو خیلی میزنه اونم اینه که وقتی یه نفر توی برنامهی استعدادیابی داوره، نباید فکر کنه شغلش فقط داور برنامهی استعدادیابی بودنه! باید هیت داشته باشه. ینی طرف باید قبلش بیرون از برنامه برای خودش کسی باشه و در واقع به روز باشه. میگه اگه یه وقتی حس کنم که دارم فقط داوری میکنم و آهنگ هیتی ندارم اون موقع وقتشه که دیگه این کار رو ینی داوری رو ادامه ندم اصلا. ینی مرتبط بودن براش خیلی مهمه کلا. میگه باید درک کنم که برای چی اونجا نشستهام؟ شغل اصلی من ساختن هنرمندهای هیت هست. در غیر این صورت من فقط یه داور برای استخدام کردن هنرمند هستم که اصلا نمیتونم و نمیخوام که همچین چیزی باشم.
۱۰. فاکتور اکس؟!: X Factor شاید مهمترین ساختهی سایمون باشه. جالبه که سایمونی که این همه تشنهی شهرت و یه جورایی قدرته، چرا اسم خودش رو روی برنامهش نذاشته؟ دلیل این مساله رو سایمون اینجوری میگه که پدرم یک چیز بهم یاد داد اون هم این که به همهی افراد احترام بذارم و بهشون اهمیت بدم. بنابراین فکر میکنم وقتی دارم یه شو میسازم و حدود ۵۰۰ نفر دارن روش کار میکنن، اصلا درست نیست که اسم خودم رو روی اون بذارم. اما حالا خود کلمهی X Factor ینی چی؟ اصلا چرا X Factor؟ خود سایمون میگه اسمش رو اینطوری گذاشتیم چون نمیتونستیم بگیم «فاکتور خوانندهی خوب». میگه یکی مثل لیدی گاگا چیزیه که ما دنبالشیم. اون نه زیباترین آدم جهانه، نه بهترین خوانندهی جهان. اما اون یه ستارهی واقعیه. سبک خودش رو توی همه چیز داره و همین عالیه. ما یه فرد زیبا و عالی نمیخوایم. یه متفاوت میخوایم.
۱۱. استعدادیابی؛ استرس، محبوبیت، فراموشی: انتقادهای زیادی از این سبک برنامهسازی میشه که من به دو موردش اشاره میکنم: اولین مساله شرایط شرکتکنندهها در حین برگزاری مسابقات هست. صحبتهای زیادی درمورد این میشه که وقتی یه فرد معمولی میاد و توی این برنامهها شرکت میکنه و اجرای موفقی داره، یهو میره جلوی چشمها و سطح محبوبیتش میره بالا. این شرایط قراره چه بلایی سر این فرد بیاره؟ آیا میتونه از زیر فشار همچین شهرتی در بیاد؟ تا به حال چندتا از بچههایی که با سن کم توی برنامههای استعدادیابی شرکت کردن، توی اجرای زنده به مشکل جدیای خوردن و خراب کردن. آیا به تصویر کشیدن مثلا یه دختر بچهی ۱۰ ساله جلوی حدود ۱۵ میلیون بیننده اون هم به صورت زنده کار درستیه؟ اگر شرایط خوب پیش نره چه بلایی قراره سر اون بچه بیاد؟ درمورد افراد بزرگسال هم همینه. وقتی سوزان بویل با اون شرایطی که تعریف کردم ناگهان به مشهورترین فرد اینترنت و جهان تبدیل شد، نگرانی زیادی برای سازندهها به خصوص سایمون پیش اومد که آیا سوزان میتونه از پس این فشار بر بیاد و قراره چه اجرایی توی نیمه نهایی داشته باشه؟ مساله رو با سوزان مطرح کرد و بهش حق انتخاب داد که اگر دوست نداره ادامه نده. اما سوزان گفت که ادامه میده و خیلی هم خوب برگشت. اما وقتی توی فینال سوزان موفق نشد از پس گروه رقص Diversity بر بیاد و دوم شد، این بار توی خبرها ورق برگشت و دوباره فشارها زیاد شد. با این وجود سوزان تونست به خوبی از پس این مسائل بر بیاد اما خیلیها نتونستن. برای این که چند نمونه از اتفاقهایی که برای شرکتکنندههای سری Got Talent بعد از مشهور شدن افتاده رو متوجه بشید، America’s Got Talent: the Champions رو ببینید. اما مسالهی بعدی درمورد فایده و تاثیر این برنامهها توی صنعت سرگرمی هست. این که آیا این چنین برنامهها واقعا خواننده یا استعداد برتر معرفی میکنن یا این که فقط جَوّش رو میدن؟ حتما یادتونه که زمان پخش «آکادمی موسیقی گوگوش» چه موجی راه افتاده بود و فقط چند ماه بعد از تموم شدن هر فصلش همه درمورد این صحبت میکردن که این به اصطلاح هنرجوهای آکادمی کجان؟! چی شدن اصلا؟ چرا یه آهنگ نمیدن بیرون؟! شاید همین مساله در کنار مسائل دیگه، باعث شد تا شبکهی منوتو تصمیم بگیره دیگه آکادمی رو ادامه نده و استیج رو جایگزینش کنه. استیج هم فرمتش توی جهان بیشتر ازفرمت آکادمی جواب پس داده بود هم این که شرکتکنندههاش دیگه به اصطلاح هنرجو نبودن و یه سری خواننده بودن که به دنبال کسب شهرت بیشتر و کمی هم چالش بودن. همینطور که میبینید خروجی استیج به مراتب بهتر از خروجی آکادمی بود اما باز هم اونی نبود که انتظارش میرفت. اگر فکر میکنید این مشکل مربوط به آکادمی، استیج یا منوتو بوده باید یادآوری کنم که درمورد Next Persian Star هم که برای چند فصل از TVPersia۱ پخش میشد مساله همین بود. راستی شما از شرکتکنندههای موفق برنامهی «شب کوک» که چند سال پیش از شبکهی نسیم پخش میشد خبر دارید؟! اصلا مساله فراتر از این حرفاس و این انتقادی هست که کلا به این سبک از برنامهسازی میشه. منتقدها اعتقاد دارن این برنامهها یه جوی ایجاد میکنن و بعد اون شرکتکننده به حال خودش رها میشه. در واقع حضور و مطرح شدن توی این چنین برنامههایی مثل بردن یه بلیت بختآزمایی هست و بعدش اون شرکتکنندهها خودشون باید بتونن از اون شهرت به نحو احسنت استفاده کنن. البته سایمون اینا اعتقاد دارن که شرکتکنندهها رو به حال خودشون رها نمیکنن و افراد مستعدی که توی این برنامهها شرکت میکنن رو توی کمپانیهای خودشون مثل SYCO حمایت میکنن. حالا توی ایران که دیگه شرایط خیلی بدتر از خارجه و ما همون امثال SYCO و اینا رو هم نداریم که از خواننده حمایت بشه. بحث فروش و کپیرایت رو هم که نگم دیگه! سایمون با این حرفها مخالفه و چندتا مثال نقض مثل وان دایرکشن، لئونا لوئیس و اُلی مِرس میاره که نسبت به بقیه موفقتر شدن. صحبت در این مورد خیلی خیلی مفصله و اگه بخوام حرف بزنم کلی وقت پادکست گرفته میشه. پس صحبتها رو میذارم برای یه فرصت دیگه.
۱۲. خوانندهی مورد علاقه: چون سایمون به بینندههای و نظراتشون اهمیت میده، شاید براتون جالب باشه که بدونید نظر سایمون به کدوم خواننده نزدیکتره! اون توی چند مصاحبه اعلام کرده که بیانسه رو خیلی قبول داره و از نظر اون بهترین و حرفهایترین خوانندهس. میگه من خیلی تا به حال ندیدمش و ارتباط خاصی هم باهاش نداشتم اما از نظر من این شخص کاملا میدونه در هر زمانی توی جهان چی داره میگذره. اون میدونه کی بهترین شعرها رو مینویسه و کی بهترین آهنگها رو میسازه. اون همیشه میخواد که برنده باشه و بهترین هنرمند جهان باشه و هیچوقت از بهتر و بهتر شدن دست نمیکشه. اون مثل مایکل جکسون توی دوران اوجشه. به عنوان یه تهیهکنندهی موسیقی داشتن همچین هنرمندی یک رویاست. در کنار اون میگه کسانی مثل ادل رو دوست داره که میدونه کی باید کار کنه و کی به زندگی خودش برسه. چیزی که خود سایمون دوست داره همچین شرایطی رو داشته باشه.
۱۳. یک رنگ، یک مدل، یک فرم: سایمون همیشه به خودش میرسه، هیکل خوب، دندونهای همیشه سفید، صورت همیشه تمیز و موهای همیشه مرتب. لباس هم همیشه خوش تیپ. اون معروف شدن به هر قیمتی رو دوست داره. یکی از مسائلی که سر اون سایمون توی زمان Pop Idol خیلی سوژه شده بود شلوارش بود که از حالت عادی خیلی بالاتر میبست. همین هم باعث شده بود همه جا راجع به این مساله صحبت بشه حتی توی همون برنامه، مجریها کلی سوژهش میکردن و مثلا کمربندشون رو بالای شکمشون میبستن که ادای سایمون رو در بیارن. اما مثل این که خود آقای کول هم اصلا با این مساله مشکلی نداشته. توی یکی از مصاحبههایی که همون زمان باهاش میکنن داره تعریف میکن که دوست دختر برادرش میخواسته یه کادو برای کریسمس برای سایمون بخره. این خانم میره مغازهی گوچی که یه کمربند بخره. یه کمربند برمیداره و برای این که مثلا تست کنه اون رو همینطوری الکی روی شکمش یعنی بالاتر از حد عادی میبنده که ببینه چطوره. یکی از فروشندههای مغازه که این صحنه رو میبینه به خانمه میگه آهای خانم چرا اینطوری میبندی کمربند رو؟! مگه داری برای سایمون کول خرید میکنی! دقت کنید که این خاطره رو خود سایمون تعریف میکرد که یعنی نشون میده خودش دوست داشته سوژه باشه. در ضمن ببینید چقدر این مساله معروف بوده که اون فروشنده هم اون طوری گفته. اینم بگم که مدل لباس خریدن سایمون کلا خیلی عجیبه! یه نفری داره که سالی دو بار میره براش ۳۵۰ مدل لباس میخره و میاد میذاره جلوش. اون هم چندتاش رو انتخاب میکنه و بعد میگه بره از هر کدوم ۳۰-۴۰ تا بخره و بعدش همون چند مدل لباس رو میپوشه. مثلا هر شب مدل لباسش یکیه ولی اینا یه لباس نیست! یه چیز عجیب دیگهی سایمون اینه که تا حدی آدم خرافاتیای هست و خیلی هم از عدد ۱۳ میترسه! تعریف میکرد که خیلی عادت به شمردن قدمهاش یا شمردن پلهها داره. بعد میگفت البته پلهها اگر ۱۳ تا باشه یه جوری میرم بالا و میشمردم که آخرین عددش ۱۳ نشه. بعد اضافه کرد البته با ۶۷ و ۷۶ هم مشکل دارم چون جمع رقمهاش ۱۳ میشه!
۱۴. آقای هوسباز: از همون روزهای اولی که سایمون با Pop Idol به شهرت رسید، تیپ خاصش مورد توجه دخترهای زیادی قرار گرفت و سایمون هم همچین بدش نمیومد از این موضوع! در طول تمام دوران حرفهای سایمون تا همین چند سال پیش شاید بگم بالغ بر ۲۰ تا دوستدختر عوض کرده! انگار که همه خوششون میاد ازش، میان جلو و بعد بخاطر اخلاقش نمیتونن تحملش کنن و خداحافظ! البته نکتهی جالب توی زندگی این آدم اینه که تقریبا میشه گفت حتی تا همین الآن با همهی دوستدخترهای سابقش هنوز دوسته. سوشیال فرند هستن در واقع! نه جدی! به قول معروف کات میکنن ولی ارتباط قطع نمیشه. چندتا از دوستدخترهای سابقش خب مجری و خواننده و اینا هستن. مثلا من ویدیو دیدم از سال ۲۰۰۵ که برای چند سال با یه دختری به اسم Terry دوست بود. بعد سال ۲۰۱۲-۱۳ همین تری داشت توی پشت صحنهی X Factor با سایمون مصاحبه میکرد و خیلی هم با هم شوخی میکردن و اینا. نه فقط این یکی. بقیه هم همینطور! کلا سایمون سر این داستان دوستدختر عوض کردنهاش همیشه سوژهی رسانهها بوده و توی خیلی از مصاحبهها یه سری سوالات حاشیهای در این مورد ازش میپرسیدن. چرا میگم میپرسیدن؟ چون توی ۴-۵ سال اخیر سایمون خیلی عوض شده! چرا؟ جلوتر میگم!
۱۵. تبلیغ با مسما!: سال ۲۰۰۷ مدیر برنامههای سایمون باهاش تماس میگیره میگه ۲ تا خبر دارم یکی خوب یکی بد! خبر خوب اینه که بهت یه تبلیغ پیشنهاد شده که برای یک دقیقه حضور توی اون تبلیغ ۱ میلیون دلار بهت میدن. سایمون میگه این که خیلی خوبه! هرچی باشه قبول میکنم! حالا خبر بدت چیه آخه؟! مدیر برنامههاش میگه تبلیغه تبلیغ وایاگراس! یهو سایمون ساکت میشه. نمیدونسته این پیشنهاد رو باید توهین حساب کنه یا تعریف! همونجا پیشنهاد رو رد میکنه! وایاگرا که میدونید چیه؟! نمیدونم الآن اینجا چی باید بگم واقعا! ولی همینو بگم که توی ایران توی پیامکها اول تبلیغش نوشته «مخصوص آقایان»!
۱۶. ازدواج در ۵۴ سالگی: وقتی سایمون معروف رسید، مجرد بود و حدودا ۴۰ و دو سه سالش بود. همین مساله باعث میشد که توی مصاحبههای مختلف درمورد ازدواج و بچهدار شدن ازش بپرسن. اون هم همیشه میگفت ازدواج با من سخته چون من به کارم خیلی اهمیت میدم و ساعت کاریم مشخص نیست؛ اخلاق خاصی هم دارم. حتی یه جا میگفت من خودم باشم با خودم ازدواج نمیکنم! درمورد بچه هم وقتی سینگل بود میگفت حالا فعلا تنهام. وقتی هم با کسی بود میگفت با این حجم کارم نمیتونم فعلا بهش فکر کنم و این حرفا. اما کم کم اتفاقهای دیگهای افتاد. سال ۲۰۱۳ سایمون با همسر یکی از دوستهاش که در حال جدایی بودن به اسم لورن سیلورمن دوست شد. چند ماه بعد خبر رسید که لورن بارداره! سایمون و لورن اصلا انتظار همچین خبری رو نداشتن. اما خبر مثل بمب ترکیده بود و داستان آقای کول و بچهش به نقل محافل تبدیل شد. از سایمون میپرسیدن اسم بچهت رو چی میخوای بذاری؟ میگفت اگر پسر باشه سایمون! رسانهها هم دست گرفته بودن و همهجا از «سایمون جونیور» صحبت میشد. ینی باورتون نمیشه که چقدر درمورد این بچه حرف زده میشد. انگار بچهی سلطنتیه! جنسیت بچه که اعلام شد و معلوم شد که پسره دیگه این حرفا بیشترم شد. با این وجود فوریهی ۲۰۱۴ که بچه به دنیا اومد تصمیم سایمون عوض شد. اسم بچه رو گذاشتن اریک. ینی اسم پدر سایمون. با به دنیا اومدن اریک، خود سایمون و کل مسائل پیرامونش به طور کلی تغییر کرد. حالا دیگه تمام صحبتها و حواشی مربوط بهش که تا قبل از این درمورد زندگی پر از تجملات و دختربازیهاش بود، به مسائل اریک تبدیل شد. اریک که ۳-۴ ساله شد سر و کلهش توی برنامهها و کنار دست باباش هم پیدا شد. رفتار سایمون نسبت به قبلا کاملا متفاوت شده و تحملش به طرز عجیبی بالا رفته. اریک واسه خودش پادشاهی میکنه. اونم تو خونهای که سایمون هست! هر جا هم که میره، همه حسابی تحویلش میگیرن. به هر حال پسر رئیسه و به گفتهی باباش قراره در آینده صاحب کمپانی Syco و کل تشکیلاتش بشه. من خیلی ویدیو از سایمون و اریک دیدم. یعنی اریک هم عین باباشه! همونقدر خود رای و عجیب! حالا باید چندتا ویدیو براتون بذارم توی کانال و اینا ببینید. دوتایی که به هم میوفتن خیلی بامزهن!
۱۷. آقای عشق شهرت: سایمون اخیرا صاحب یه ستاره توی بلوار مشاهیر هالیوود شد که برای سخنرانی با پسرش، اریک، رفته بودن اونجا. توی اون سخنرانی به نقش مادر و پدرش توی موفقیتهاش اشاره کرد و اینطوری گفت که هر کسی میگه شهرت چیز بدیه من نمیفهمم که داره چی میگه. چون بهترین چیز توی جهان همین شهرته. اون از این روز به عنوان یکی از بهترین روزهای عمرش یاد میکنه. انگار که اون زندگی کرده تا به همچین جایگاهی برسه. عاشق شهرته و به قول بعضیها یکی از لایقترین افراد برای بودن در لیست مشاهیر جهان! وقتی میره یه جایی و مردم میان نزدیک که باهاش دست بدن اون با همه دست میده و عکس میگیره و لذت میبره از این شهرتش. پسرش رو از مردم مخفی نمیکنه و با خانوادهش کاملا رو میاد بیرون و پیاده روی میکنه. اعتقاد داره که پاپاراتزی بخش قابل توجهی از شهرته و غیر قابل انکاره. پس مشکلی باهاش نداره! اون اوایل که مشهور شده بود روزنامهها خیلی اخبار مختلف درموردش کار میکردن و چیزای جنجالیای هم درمورد دوست دختراش و روابطشون مینوشتن. سایمون ولی به این چیزا کار نداشت. انگار که خوشش میومد بیشتر تو چشم باشه. در واقع اون کل زندگیش رو برای همین گذاشته. انگار که تمام زندگیش رو گذاشته که مشهورترین فرد روی زمین بشه. اون برای سلبریتی شدن زاده شده! انگار که اسمش اصلا شبیه سلبریتیها هست! اون فرد بیاستعدادیه که از پیدا کردن استعداد مردم مشهور شده!
۱۸. خستهی کار، عاشق کار: سال ۲۰۱۰ توی یکی از مصاحبهها از سایمون میپرسن که تا به حال شده از کار خسته بشی و بخوای بیخیالش بشی؟ سایمون هم جواب میده آره یکی دو باری شده. به خصوص همین چند ماه پیش. تعریف میکنه چند وقت پیشش مدیر برنامههاش میاد و برنامهی کاریش تا پایان سال ۲۰۱۱ رو براش میاره که تمام روزهای ۱۸ ماه آینده توش دقیق برنامهریزی شده بوده. سایمون اون لحظه متوجه میشه که به جای این که اون کارش رو کنترل کنه، انگار که کارش داره اون رو هل میده و میبره. انگار که دیگه چیزی دست خودش نیست و حتی چند روز معمولی هم برای خودش و بدون دغدغه نداره. اما آقای کول اینقدر جاهطلب و حریص بوده که با این فکر بیخیال بقیهی کارهاش نشه. همچنین سایمون داره توی علاقهش کار میکنه و همین باعث میشه کار کردن خیلی بهش فشار نیاره. با این وجود یه جا میگفت که بخاطر این که همیشه ذهنش پر از فکرهایی درمورد روزهای آیندهس مجبوره که هر شب با قرص خواب بخوابه.
با وجودی که سایمون کول بیشتر به عنوان یک داور جدی و سختگیر شناخته میشه، اما اون یک کارآفرین است که با ترکیب علایق خود در موسیقی و تلویزیون به موفقیت چشمگیری رسیده. کسی که توی برنامههاش، از مردم عادی ستاره ساخت و تلویزیون رو متحول کرد. کسی که ۵ پوند رو به میلیونها پوند تبدیل کرد. اون نبض جمعیت رو میدونه و راز محبوبیت بین اونها رو بلده. یک هیت ساز واقعی! وقتی به بحث سرگرمی میرسیم، سایمون مرد مردمه. اون مارکت و تماشاگرها رو بهتر از هر کسی میشناسه. اون توی دیدن چیزایی که بقیه نمیتونن ببینن استاده! کسی که به بیشتر از ۱۰۰ میلیون آلبوم فروخته شده و بیشتر از ۷۰ آهنگ نامبروان رسید و به بزرگترین صادرات انگلیس بعد از بیتلها تبدیل شد. اون در عرض ۱۰ سال از یک بیکار نشسته جلوی تلویزیون، به کنترل کنندهی یکی از موفقترین مسابقات تلویزیونی جهان رسید.
کول حالا به عنوان سلطان بی چون و چرای ساعات پربینندهی تلویزیون شناخته میشه. اما او به سادگی به قلههای شهرت نرسید. از دست و پنجه نرم کردن به عنوان یک متخصص موسیقی جوان تا تاجگذاری موفقیتآمیز به عنوان پادشاه سختگیری پنلهای داوری. اون شبانه و یهویی به اینجا نرسیده. اون برای رسیدن به این جایگاه جنگیده و اون رو به چنگ آورده. به همین خاطره که الآن موفقه و جای پاش روی زمین محکمه. اون تا زمانی که توی یک کاری نامبر وان نشه بیخیال تلاش کردن نمیشه. اینقدر کارهاش رو جدی میگیره که انگار فردا میخواد بمیره! اون حالا یکی از مشهورترین افراد روی زمینه که البته چهرهشو خیلی بیشتر از اسمش میشناسیم. سایمون کسیه که رویاهای مردم رو به واقعیت تبدیل میکنه. افرادی مثل سوزان بویل، لئونا لوئیس، اولی مرس و گروههایی مثل وان دایرکشن و دایورسیتی و خیلی افراد دیگه از طریق برنامههایی که سایمون ساخته از یه آدم معمولی به ستارههایی تبدیل شدن که اجراهای چند هزارنفری توی جهان دارن. اون تا به حال ۲ بار در سالهای ۲۰۰۴ و ۲۰۱۰ به عنوان یکی از ۱۰۰ فرد تاثیرگذار جهان از طرف مجلهی تایم انتخاب شده و خیلیها تحت تاثیر سبک زندگی لاکچری، جاهطلبی و موفقیت اون هستن. روزنامهی دیلی تلگراف در سال ۲۰۰۸ اون رو در رتبهی ۶م قدرتمندترین افراد فرهنگ بریتانیایی گذاشت.
سایمون توی زندگیش یک بار همه چیزش رو از دست داده و هیچی نداشتن رو تجربه کرده. اون اعتقادش اینه که نباید از اینکه داراییت رو از دست بدی بترسی چون اگه لایقشون باشی میتونی دوباره اونها رو به دست بیاری. این شکست باعث شده که اون بارها درمورد اهمیت شکست صحبت کنه. همون صحبتی که جو رولینگ میگفت و آخر قسمت قبلی براتون تعریف کردم. همچنین سایمون اعتقاد داره اگر بخوای به جایگاهی که اون بعد از سالها تلاش رسیده برسید، باید صبور باشید و سخت کار کنید. باید شکست بخورید و از اونها درس بگیرید.